part10

41 3 3
                                    

تهیونگ:
کارم که تموم شد به پسرک بیچاره نگاه کرد م میدونم برا روز اول زیاده روی کرده بودم
قرار بود همه اینا و حتی خیلی بیشتر از اینو تجربه کنه ولی نه به این زودی
بیهوش شده بود و به سختی نفس میکشید از دیدنش تو اون وضعیت حسابی تحریک شده بودم زخما و خون های رو دست پاش طراحی بالای سینهش که یه جور مهر مالکیت من به حساب میومد
بزور جلوی خودمو گرفته ولی دیگه ن دیگه تحمل نداشت
اروم بغلش کردم و به اتاقش بردم
خیلی زیادی سبک نبود !
روی تخت گذاشتمش
که چهرهش درهم شد و اخی گفت ولی آنقدر خسته بود حتی چشاشم باز نکرد
حتما از برخورد زخم هاش با رو تختی اینجوری شده بود معمولا خودم به برده هام رسیدگی نمیکردم و برام حکم اسباب بازیو داشتن
ولی این پسر برام فرق داشت عجیب بود دلیلشو نمیدونستم اما مهم بود برام
به سمت جعبه کمک های اولیه رفتم و بعد از کاری مربوطه از اتاق بیرون رفتم
ـ جیمین جیمین کجایی
به سرعت از پایین خودشو رسوند
ـ بله آقا کاری داشتین ؟
ـ برو به جونگکوک رسیدگی کن از حال رفته
با شنیدن این رنگ از صورتش پرید و با گفتن چشم خیلی ارومی با سرعت به سمت اتاق جونگکوک رفت

منم به اتاق خودم رفتم تا دوش بگیرم درد پایین تنم داشت اذیتم میکرد به اتاق خودم رفتم که دقیقا رو به روی اتاق جونگکوک بود ..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونگی :

از همون روز داشتم دنبال اون حرومزاده میگشتم
ولی به هر دری میزدم بسته بود
از افراد اداره هم نمیتونستم کمک بگیرم بهونه ای نداشتم واسه این کار آخه
همینجوری بهم شک کرده بودن
تو این چند روز گذشته همه دوربین های خیابون و ماشینایی ک نزدیک اداره پارک شده بودنو چک کرده بودم

تمام کسایی ک تو این چند وقت به اداره مون رفت و امد داشتتن علتشو چک کردم ک پرونده یا حالا گذارشی به اسمشون بود یا ن
همه چی به نظر عادی بود تا به یه فرد مشکوک رسیدم
دقیقا روز قبل اون ماجرا رفت تو و حدود دو ساعت بعد برگشت
تنها جایی که شانس باهام یار بود موقع خروجش صورتش تو دوربین یکی از ماشینا واضح افتاده بود

با کمک یکی از دوستای قدیمیم اطلاعاتشو دراوردم اسم سن .....
ولی چیز خاصی راجب کارش نبود
یکم عجیب نبود!؟
با کلی بد بختی همه جارو زیرو رو کردم
اما نه پرونده نه هیچ اسمی ازش تو اداره های این منطقه نبود

با چک کردن پلاک ماشینی که اون روز سوارش شد به خارج شهر رسیدم

ـ جونگ سوک چند تا از افرادو جمع کن سریع بیاین به ادرسی که برات میفرستم

ـ رئیس به اقا خبر بدم

ـ نه نیازی نیست تهیونگ فعلا چیزی بدونه

ـ چشم
بدون هیچ حرفی گوشیو قطع کردم
جونگ سوک یکی از افرار قابل اعتمادم بود تا حالا هیچ وقت نا امیدم نکرده بود

با سرعت به سمت ادرس حرکت کردم
من زود تر از همه رسیده بودم
بد نبود منطقه رو برسی میکردم
یه ساختمون نیمه کاره بود به نظر نمیرسید چیز عجیبی اونجا باشه فکر میکر دم رقیب تهیونگ این کارو کرده باشه

ولی اون هیچ وقت کار ی نمیکرد که لو بره اون این همه بی احتیاط نبود

در که نداشت هنوز در حد چهار دیواری بود
اسلحه مو دراوردمو از گوشه در نگاهی به داخل انداختم

همون پسره با چهار نفر دیگه دورهم نشسته بودنو دا شتن مواد میکشیدن

هیچ کدوم تو حال خودشون نبودن
پوزخندی زدم نیازی به بقیه نبود با یه در گیری ساده اوکی شد

همون موقع افرادم رسیدن با دیدن وضعیت شکه به هم نگاه کردن
ـ دستو چشاشو ببندین از زیر زبونش بکشید
واقعا اون این کارو کرده ..
ـ چشم قربان خیالتون راحت
ـ هرچی شد خیلی زود بهم خبربدین نا امیدم نکن جونگ سوک
ـ چشم قربان تمام سعیمو میکنم

با خیال راحت به سمت شرکت حرکت کردم

ـــــــــــــــــــــــ
چند ساعتی گذشته بودو خبری نبود کم کم داشتم نا امید میشدم
استرس داشتم با کلی بد بختی این سرنخو پیدا کرده بودم اگه کار اون نبوده باشه چی

اگه نمیتونستم اون حرومزاده رو پیدا کنم چجوری تو چشای تهیونگ نگاه میکردم

تو همین فکرا بودم ک گوشیم زنگ خورد
با نیشخندی به اسمی ک روی گوشیم خود نمایی میکرد نگا کردم و بدون معطلی جواب دادم
بلا فاصله صدای با انرژی جونگ سوک تو گوشم پیچید
ـ قربان میگه کار من بوده ولی هر کاری کردیم اسم اون شخص و لو نداد
ـ تا همینجاشم خوبه خسته نباشی
ـ ممنونم قربان

بدون حرف دیگه ای قطع کردم
اطلاعاتی ک از قبل تهیه کرده بودمو برداشتم و با عجله به سمت اتاق تهیونگ حرکت کردم باید هرچه سریع تر این خبرو بهش میدادم
دفتر تهیونگ طبقه سوم بود یعنی طبقه بالاتر از من
جلوی در دفترش رسیدم
ـ اقای کیم تو دفترشه؟
ـ نه متعسفانه چند ساعت پیش رفتن
اون ک همیشه تا دیر وقت اینجا بود حالا چی شدع ک انقدر زود رفته !

با عجله به سمت عمارتش حرکت کردم
بد نبود به این بهونه جیمینم بعد مدتها ببینم

 my lovely masterWhere stories live. Discover now