به اولین چپتر از آخرین فصل انیگما خوش اومدین.
وارد شیب تازهای شدیم که امیدوارم دوستش بدارید.
توصیه میکنم ووت کنید چون معیار من برای سنجش تعداد ریدرها ویو نیست و تعداد ووتها رو خواننده در نظر میگیرم.
کامنت هم که... مطمئنم میدونید چقدر از ارتباط داشتن با ریدرهام لذت میبرم و برام سرگرمکنندهست پس حتما کامنت بذارید مخصوصاً اگه نیوریدر هستید.
این چپتر تا صبح فردا ادامه داره. نبینم از وسطهاش انرژیتون بیفته و کامنت نذارید. [😡🔪]
این چپتر رو دو بخش کنید که به چشمهاتون آسیب وارد نشه.
راستی تندتند نوشتم و جایی خطا داشت بهم بگید.
میبوسمتون، لذت ببرید. [دل]
♧♧♧♧
نوامبر با روزهای کوتاه خاکستری و شبهای بلند تار زودتر از چیزی که فکر میکرد رسید. چند روزی میشد که به خونهی ویلایی برگشته بودند، با این حال هنوز تمام اثاث خونه خریداری نشده بود. رین بیتابی و درد درآوردن اولین دندانش رو میکشید و در این بین یک جدول بلند از واکسنهایی داشت که باید توی ماههای مختلف میزد. جیهون به وضوح افسرده شده بود؛ چانیول نادیدهاش میگرفت و مرد شیکپوش دیگه نقشی توی زندگیش نداشت. به ندرت چیزی میخورد و توی مدت کوتاه انقدر وزن کم کرده بود که خط فک استخوانیش از هر زاویهای معلوم بود.
چانیول اما غم متفاوتی داشت. شبیه ربات از پیش برنامهریزی شده رفتار میکرد و برخلاف همیشه حواسپرت بود. آشپزی نمیکرد، اگه میکرد غذا رو میسوزوند. عصر بود که حین خرد کردن میوه انگشتش رو به حدی عمیق برید که لکههای خون روی میوه به جا موند. حتی اون لحظه متوجه نشد از ظرف سرامیکی از خون پوشیده شده. تقریباً هر شب به جلسه میرفت و جیهون رو با خودش نمیبرد. باز معلوم نبود این پسر چه اشتباهی کرده بود که چانیول حتی نمیخواست باهاش حرف بزنه.
توی فضای نیمهتاریک گلخانه، پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و پاشنهی پاهاش رو لبهی صندلیای گذاشت که در کنار میز چوبی مستطیلی وسط گلخانه قرار داشت. سرش رو سمت بالا چرخوند و از سقف شیشهای به آسمان شب نگاه کرد که بیستاره و سیاه بود؛ درست شبیه وضعیت زندگی یکنواخت و تکراریش با چانیول. رها نشده بود، ذرهذره از زندگی چانیول کمرنگ شده بود و حس یک آدم اضافه رو توی این خونه داشت. کمکم داشت به این فکر میافتاد که باید بابت سرپناه و غذا مبلغی رو به عنوان اجاره پرداخت کنه یا نه. سیگار رو گوشهی لبش گذاشت و حین اینکه از سیگار کام میگرفت، در بطری شراب که توی یخدان استیل، بین تکههای مکعبی یخ فرو رفته بود رو باز کرد.
YOU ARE READING
⌊ Enigma ⌉
Action❦→ E N I G M ᗩ ←❦ 🕯Cᴏᴜᴘʟᴇs: Cʜᴀɴʙᴀᴇᴋ/ Hᴜɴʜᴀɴ /Kaisoo 🕯Gᴇɴʀᴇ: Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ | drαм | Myѕтerιoυѕ | Sмυт | angst وقتی به خونهی جدید اثاثکشی کردم، صاحبخونه میگفت خونهای که پنجرهی اتاقم رو به حیاطش باز میشه سالهاست که متروک و خالیه اما من نیمههای ش...