⌊♧ ⁸²• آدم‌های فروپاشیده⌉

525 336 1.4K
                                    

جوی خون نزدیک پاهاش جاری‌تر از لحظه‌ی قبل بود. مایع سرخ به آرامی روی زمین پیشروی می‌کرد؛ احتمالاً می‌خواست به مرد مسخ‌شده‌ای برسه که چند قدم دورتر روی زانوهای خم شده‌اش مرده بود. چانیول مرده بود. پلک نمی‌زد، حرکت نمی‌کرد، حتی انگار نفس نمی‌کشید. جه‌بوم به کل عقلش رو از دست داده بود و انیگما هر لحظه دورتر می‌شد. سمت چانیول دوید و همینطور که از سرشانه‌، پالتوش رو می‌کشید نعره زد: «داره فرار می‌کنه. به خودت بیا.»

نقطه‌ای که آخرین بار انیگما رو دیده بود بررسی کرد؛ اثری از مرد سیاه‌پوشی که چاقوی خونی توی دستش داشت نبود اما شاخ و برگ درختان مسیری که ازش گذشته بود هنوز می‌لرزید. به جه‌بوم نگاه کرد که با احتیاط گونه‌ی پسری رو نوازش می‌کرد که بین بازو و سینه‌اش می‌فشرد و با خونسردی ترسناکی زمزمه می‌کرد:

-می‌دونی تحمل دردی که براش مقصری پیدا نمی‌کنی چقدر سخته؟ یک نفر باید باشه تا با مقصر دونستن و سرزنش کردنش آروم بگیری. منم تو رو مقصر دونستم. متنفر بودن از تو راحت‌تر از این بود که از خودم متنفر باشم. اشتباه کردم؟ بهت گفته بودم زخم عمیق روحمی، پس چرا جای اینکه زخمم محو بشه بیشتر از قبل می‌سوزه؟ من که تو رو از خودم رونده بودم. چرا هنوز زخمم می‌سوزه؟

بین دو راهی دویدن به دنبال انیگما و هشیار کردن دو مرد مونده بود اما در نهایت با قدم‌های بلند سمت مسیر جنگلی دوید. اگه می‌رفت شاید دستش به انیگما می‌رسید اما لعنت بهش! قبل خروج از معبد متوقف شد. انیگما رو برای کی دستگیر می‌کرد؟ برای رئیس آکادمی که تمام عمر ازشون سواستفاده کرد؟ به محض پیدا کردن انیگما خودش اعدام می‌شد و آنیا به آکادمی می‌رفت. از بالا به مردی خیره شد که جست‌وخیزکنان از کوهپایه پایین می‌رفت و بین درخت‌ها تبدیل به یک نقطه‌ی سیاه می‌شد.

دست‌هاش رو توی جیبش فرو کرد و به سمت دو مرد فروپاشیده چرخید. از تصور دزدیده شدن دخترش اینطور به جنون رسیده بود، چانیول با این درد چطور قرار بود کنار بیاد؟ جیهون تمام زندگی این مرد بود. تمام هدف و انگیزه‌ای که برای زنده موندن داشت به محافظت از جیهون خلاصه می‌شد. لبش رو گزید و بهشون ملحق شد. برخلاف دقایقی قبل تمام بدن چانیول به شدت کسی که تشنج کرده می‌لرزید. از کنارش گذشت و مقابل جه‌بوم زانو زد. زخمی که ازش خون با شدت بیشتری جریان داشت رو پیدا کرد و دستمال پارچه‌ای جه‌بوم که بلاتکلیف روی بدن پسر افتاده بود رو برداشت و با دو انگشت توی شکاف زخمش فرو کرد. یقه‌ی جه‌بوم رو توی مشتش گرفت و همینطور که تکونش می‌داد تا به خودش بیاد، سر چانیول فریاد زد:

-به خودتون بیاید. لعنت بهتون سی سال برای چنین موقعیت‌هایی آموزش دیدین.

جه‌بوم سر جیهون رو بیشتر به خودش فشرد و پالتو رو دور بدنش مرتب کرد: «لباس سفید خوب نیست، لکه‌ی خون روش می‌مونه.»

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 15 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

⌊ Enigma ⌉Where stories live. Discover now