7. سیاه و سفید

112 34 46
                                    

"You're my soul and
I'm just somebody"

"احساس یه صفحه‌ی سفید رو داشتم که به اندازه‌ی یه نقطه‌ی خیلی کوچیک جوهر روش ریخته شده.
با گذشت زمان اون نقطه فقط بزرگ و بزرگ‌تر شد و میدونستم اگه جلوش رو نگیرم، کل اون صفحه رو سیاه میکنه."

◇◇◇

×جین؟ جییییین!

نفهمید چندمین دفعه‌ایه که مورد خطاب قرار گرفته، اما با آخرین بار از جا پرید و افکار توی سرش محو شد.

_ دختر‌ه‌ی جغجغه! اون روزی که تو آدم شی، من برای شکرگزاری پای پیاده تا معبد میرم.
× تو یک هفته‌ست دانشگاه رو به زور میای، معبد پیشکش.
_ خب حالا چی می‌خواستی بگی؟

دختر که تازه یادش اومد برای چی دوستش رو صدا می‌زد، دوباره هیجان وارد رگ‌هاش شد و با بلند کردن آلبوم قدیمی، نزدیک تخت پسر شد.

_ این آلبوم دست تو چی کار میکنه؟
× مامانت داد تا حوصله‌ام سر نره. وای پسر تو خوناشامی چیزی هستی؟
_ منظورت چیه؟

جوی خودش رو روی تخت کنار جین جا داد و با گذاشتن آلبوم روی پاهاش، انگشت اشاره‌اش رو به سمت یکی از عکس‌ها برد.

× از قیافه‌ی این عکس، قدیمی بودن میباره! تو چطور همچین عکسی از خودت داری؟

اشاره‌ی انگشت دختر رو دنبال کرد و به عکس مورد نظر رسید. بعد از چند ثانیه با قیافه‌ای کاملا پوکر سرش رو بلند کرد و دو انگشتی روی پیشونی دخترک زد.

_واقعا احمقی. این که من نیستم.

جوی در حال مالیدن پیشونی‌اش، چشم‌هاش رو از تعجب گرد کرد و نگاهش رو بین عکس داخل آلبوم و پسر رو به روش به گردش درآورد.

× اذیت نکن جینی. قیافه‌اتون با هم مو نمیزنه. پس کیه؟ نکنه آجوشی بابای واقعی‌ات نیست؟
_ خیلی دلم برای هوبی هیونگ میسوزه.
× دلت واسه خودِ سینگلت بسوزه.

جین سری از تاسف تکون داد و آلبوم رو بلند کرد تا نگاهی به عکس‌های قبل و بعدش بندازه.
با دیدن چهره‌های شاد و خندون داخل عکس‌ها، ناخوداگاه لبخندی روی لبش نشست اما به محض ورق زدن و رسیدن به صفحه‌ی بعدی، لب‌هاش دوباره تبدیل به یک خط صاف شد.

یاد اولین دیدارش با مشکی پوش افتاد.
مطمئن بود که اشتباه نکرده و چهره‌اش براش آشناست.
حالا متوجه شد اون آشنایی بخاطر شباهت بیش از حد جونگکوک به پدرش بود.

پدر جونگکوک هم یکی از دوست‌های قدیمی پدر و مادرش و عضو اون اکیپ هفت نفره‌ی قدیمی بود.
هیچ وقت نفهمید نفر هفتم اون اکیپ کی بوده و چه اتفاقی افتاده که جمعشون از هم پاشیده.

بعد از اتفاقات یک هفته پیش، شب و روز به این موضوع فکر می‌کرد اما به نتیجه‌ای نمی‌رسید.
احتمالا باید سراغ مادرش می‌رفت.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 2 days ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Red Lie  • Kookjin •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora