We Best Love

Part: 3

با ولع می‌مکید... جوری که انگار سالهاست مثل یک گرگ گرسنه منتظر چشیدن طعم اون لب ها بوده.. 
با دستش گردن جونگ‌کوک رو گرفته بود و به ترتیب لب هاش رو به دندون می‌گرفت.. رایحه هردوشون تو کل پارکینگ پیچیده بود و ترکیب مرگباری ایجاد کرده بود.. خشم و مستی بیش از حد باعث شده بود تا خون به مغزش نرسه؛ حتی نفهمه که در حال انجام چه کاریه و همین علت باعث شده بود که رایحه شرابش بیشتر از رایحه قهوه جونگ‌کوک تو فضا پخش بشه!..‌ اما در این موقعیت تهیونگ هوشیارترین بود.. گرگش بشدت برای تصاحب پسر بیتاب بود و می‌خواست مدام زوزه بکشه‌‌... 
لب پایین پسر رو لای لب هاش فشرد و مک بشدت عمیقی زد. جوری که ناله ای بم از گلوی کوک خارج شد. بعد از مک عمیقی که زد ناگهان گردن پسر رو رها کرد و ازش فاصله گرفت. به سمت ماشینش رفت و سوار شد و در کسری از دقیقه از دید پسر محو شد. 
جونگ‌کوک مات و مبهوت بود.. نمی‌دونست باید قلب بی جنبه‌اش رو آروم کنه یا تفکرات بهم ریخته اش رو ... لبش که کمی ورم کرده بود رو با انگشت اشاره‌اش لمس کرد. به آرومی از ستون فاصله گرفت و به سمت ماشینش قدم برداشت.. درش رو باز کرد و خودش رو روی صندلی پشت رول انداخت. 
با دستاش فرمون رو گرفت و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد..‌ چشم هاش رو بست و سعی کرد اتفاقات چند لحظه پیش رو هضم کنه... مغزش قدرت تحلیل نداشت و توی این لحظه هیچ چیزی برای آروم شدنش یاری نمی‌کرد.. هیچ کلمه ای نمی‌تونست حال الآنش رو توصیف کنه‌‌‌ ... هیچ چیزی‌‌‌!‌
__________
همگی به خونه هاشون رفته بودن و بار نسبتا خالی شده بود. اما زوج جدید رو پشت‌بوم بار، روی مبل های چرمی لم داده بودن و به سلامتی هم مینوشیدن. 
-حتی نمی‌خوام بفهمم که.... چه اتفاقی .. داره اون پایین.. میوفته..و...ولی... می‌دونم که... تهش... ق...قشنگه...
جیمین همونطور که سرش رو روی سینه مرد گذاشته بود دستش رو توی هوا تکون می‌داد و مستانه لب می‌زد. هوسوک هر لحظه بیشتر براش ضعف می‌کرد. اون پسر براش بیش از اندازه بامزه و زیبا بود... 
-دیگه نمی‌خوام به محیط اطرافم و اتفاقاتش اهمیت بدم.. امشب شب ماست.. مگه نه؟... 
همونطور که به آرومی سر پسر رو روی مبل میزاشت و روش خم می‌شد لب زد و بوسه عمیقی رو آغاز کرد.

------