Part: 4

13 4 1
                                    

مدت طولانی از نبودن اون دو نفر میگذشت و بقیه مشغول سرگرم کردن خودشون بودن. 
-حس نمی‌کنی یکم دستشویی رفتنشون طول کشید؟!
جیمین با کنایه سوالش رو به هوسوک بیان کرد و منتظر واکنش مرد شد. هوسوک تک نگاهی به پسر مقابلش انداخت و خودش رو روی مبل رها کرد. 
-آه بیخیال...خودتم خوب می‌دونی که اونا اونجا دارن چیکار می‌کنن هوم؟!
و بعد با شیطنت چشمک زد. 
جیمین که کم و بیش متوجه ماجرا شده بود خودش رو از پشت تو بغل هوسوک انداخت و لب زد. 
-ولی من فکر نمی‌کردم که اون چیزی که بینشونه فراتر از یک علاقه معمولیه!.. 
هوسوک دستش رو سمت پهلوی جیمین برد و همونطور که نوازشش می‌کرد جواب داد: 
-لاو رابطه بین من و تو هم همینجوری جدی شد.. یادت که نرفته؟!.. 
جیمین مشت محکمی حواله پهلوی مرد کرد و با صدایی که فقط خودشون بشنون لب زد. 
-آره.. مخصوصا شبی که بعد تولدم مست کرده بودی و منو تو دستشویی بار گیر انداختی! خوب یادمه جناب جانگ! 
هوسوک که با حرص خوردن بامزه پسر حس کرد دوباره عاشق‌تر شده محکم جیمین رو تو بغلش فشرد و بوسه محکمی روی گونه‌اش کاشت. 
-تو فقط منو با حرص خوردنای کیوتت عاشق‌تر کن! 
-یاااا.. تو الآن باید بگی بابت رفتار اون شبت معذرت می‌خوای نه که اینجوری بگی!‌
-من باید اون شب تورو مال خودم می‌کردم جوجه!
و بعد یواشکی بوسه ای روی لاله گوش پسر کاشت..
در این بین رنا و جیسو از سرویس خارج شدن و به سمتشون قدم برداشتن. بقیه افراد جمع متوجه تغییر رفتار اون دو نبودن اما این هوسوک و جیمین بودن که متوجه شدن که چه چیزی بین اون دو نفر رخ داده!...
رنا بدون اینکه به روی خودش بیاره که چند دقیقه پیش در چه وضعیتی قرار داشتن لبخندی زد و به همراه جیسو سر میز نشستن. نگاهی به هوسوک که چشماش رو ریز کرده و یکی از ابروهاش رو بالا داده بود، مستقیما بهش زل بود انداخت و موهاش رو پشت گوشش هدایت کرد. 
دستش رو سمت گوشیش برد و تصمیم گرفت تا تماسی با برادرش بگیره و برای شام امشب دعوتش کنه.
در این بین جیسو کمی آرومتر شده بود و به اتفاقاتی که لحظه پیش تو سرویس بین خودش و دختر آلفا رخ داده بود، فکر می‌کرد. 
دومین بوق.. سومین بوق و بالاخره این صدای خواب آلود و خش دار تهیونگ بود که از پشت گوشی شنیده می‌شد. 
-هی چطوری بچه؟! ساعت خواب! 
تهیونگ که هنوز غرق خواب بود و اصلا متوجه منظور رنا نمی‌شد کمی گوشی رو توی دستش جابه کرد و با صدای بمش‌ جواب داد: 
-چی می‌گی رنا...خواب من با ارزش تر از...کلمات نامفهوم توعه!.. 
رنا لبخندی به خواب‌آلودگی برادرش زد و با تن صدای آرومتری که فقط به گوش تهیونگ برسه لب زد. 
-چرا مثل این دخترایی که شکست عشقی خوردن و تا صبح گریه کردن رفتار می‌کنی! 
-هرچی که اسمشو میزاری… فقط خستم!..همین!.. 
-فهمیدم..زنگ زدم بگم امشب برای شام بیای کافه ساحلی...می‌خوام برای جیمین و هوسوک جشن بگیریم.
تهیونگ که تازه داشت از حالت خواب آلودگی خارج می‌شد، پتو رو از روش برداشت و کمی روی تخت جابه جا شد. با دستش کمی چشمش رو مالید و به این فکر کرد که امشب اصلا روی مود نیست.. پس کمی مکث کرد و جواب داد: 
-رنا...من نمی‌تونم بیام...امشب اصلا روی مود بیرون اومدن نیستم...از طرف من میشه از جیهوپ و جیمین عذرخواهی کنی...؟
رنا کلافه از شنیدن بهونه برادرش سرش رو تکون داد و با انگشت اشاره و شستش چشماش رو مالید. 
-آه... افسرده بدبخت!.. باشه.. بهت زور نمی‌کنم.. هرطور راحتی.‌..بازم ببخشید که مزاحم خوابت شدم جناب!.. برو به ادامه خوابت برس. کاری نداری؟
تهیونگ که متوجه کنایه های پشت سر خواهر عزیزش شده بود لبخند بی صدایی زد و در جوابش تنها یک کلمه پاسخ داد. 
-نه
رنا بدون خدافظی کردن تلفنش رو قطع کرد و روی میز انداخت. 
تهیونگ هم تلفنش رو از گوشش فاصله داد و روی تخت پرتش کرد. خودش رو دوباره روی تخت ولو کرد و سعی کرد تا دوباره به خواب عمیقش بره.. حداقل اینجوری می‌تونست تا از دنیای واقعی فرار کنه...و مثل همیشه خودش رو با افکار غیر واقعی گول بزنه!... 
رنا بعد از مکالمه با برادرش کمی به فکر فرو رفت و دوباره گوشیش رو برداشت. شماره مد نظرش رو پیدا و بلافاصله تماس رو برقرار کرد. 
-اوه رِنا شی؟! سلام! 
این بار برعکس صدای برادرش، صدای پسر پشت خط نرمال بود!.. 
-سلام جونگ‌کوکی!.. امیدوارم مزاحمت نشده باشم.. 
-هی نه نه این حرفو نزن!..
-راستش می‌خواستم برای امشب دعوتت کنم جونگ‌کوک.. همگی برای شام به کافه ساحلی میریم و خوشحال میشم که تو هم باشی.. 
جونگ‌کوک ناگهان فکرش به سمت تهیونگ رفت و چند ثانیه سکوتی ایجاد شد.. سرفه تصنعی کرد و بزاقش رو قورت داد.
-سعی می‌کنم خودم رو برسونم رِنا شی! ممنونم برای دعوتت..
رنا لبخندی زد و همونطور که نفس عمیقی سر می‌داد لب زد. 
-خوبه!.. پس امیدوارم ببینمت!..
و بعد با خدافظی مختصری به تماسشون پایان دادن..
رنا بلافاصله سرش رو سمت هوسوک و جیمین برگردوند و بهشون خیره شد. دستش رو زیر چونه‌اش گذاشت و روبهشون گفت: 
-تهیونگ گفت نمیاد...پس کار خودتونه برید بیارینش!.. 
و بعد هوسوک هردو چشماش رو با اطمینان روی هم قرار داد تا به رنا تاییدش رو برسونه.. 
جیسو که تا این مدت تک تک حرکات رنا رو زیر نظر گرفته بود و تا الآن بهش خیره شده بود، با برگشتن رنا به سمتش و نگاه خیره متقابل دختر آلفا، ارتباط چشمیشون رو قطع نکرد و حس دست سردش رو روی رون پاش حس کرد..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 3 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

We Best LoveWhere stories live. Discover now