Ch 15 : what should I do?

80 24 16
                                    


«کات»

با صدای داد کارگردان لرزید و با چهره ترسیده و شرمنده‌ای سرشو پایین انداخت و لبشو به دندون گرفت . داشت گند میزد و اینو خوب میدونست ، تقریبا سه روز از اون روز کذایی که قلبش به تسخیر الفای رو‌به‌روش در اومده بود میگذشت . سه روز جهنمی که خواب و خوراک نداشت هیچ تمرکز لعنتیشو هم از دست داده بود . قلبش هر بار با دیدن الفا به سرعت میتپید و گرگش با زوزه‌های بی‌قراری که میکشید خواستار توجهی از جانب الفا بود ، توجهی که جنسش فرق میکرد و این جونگکوک رو میترسوند .

هیچ وقت فکر نمی کرد حرف‌هایی که با اعتماد به نفس توی اولین دیدارش به الفا میزنه ، بشه همون کابوس‌های شبونه‌ای که خواب رو از گرفته بود . حقیقتی که قصد انکارش رو داشت هر روز با دیدن اون الفای لعنتی توی صورتش کوبیده میشد .

امگا میدونست که داره با چه چیز خطرناک ، درد اور و وحشتناکی مقابله میکنه ولی هنوز توانایی باور کردنش رو نداشت و نمیخواست داشته باشه .
ترسناک بود ، عذاب اور بود ، دیوانه کننده بود ولی مجبور بود . مجبور بود که مهر سکوت به لب‌هاش بزنه نه به خاطر خودش بلکه به خاطر گروهش به خاطر نامجون ، یونگی و جیمین هیونگش .

میترسید گند بزنه به هرچیزی که با هیونگاش ساخته بود ، از عواقب عشق نامشروعش میترسید . دیده بود چطوری پارتنر‌های الفا بعد از درز کردن خبر رابطشون با اون مرد چطوری به خاک سیاه نشسته بودن . فن‌های الفای غالب نابود کننده بودن درست مثل اون . جونگکوک دوست نداشت نابود بشه دوست نداشت تمام زحمات ۹ سالش به خاطر یه حس ویران کننده از بین ببره و از همه مهمتر دوست نداشت ناامید شدن هیونگاشو ببینه .

به بن بست خورده بود ، جاده مه الودی که داشت توش رانندگی میکرد اونو به دره‌ی مهیب و عمیقی کشونده بود که احتمال مرگش بعد سقوط صد در صد بود در این حد عشقش به الفا کشنده و خطرناک بود .

" هی ...جئون جونگکوک صدامو داری ؟"

امگا جا خورده پلکی زد و متعجب به تهیونگی که دستاشو دو طرف شونش گذاشته نگاه کرد . قلبش با دیدن دوباره‌ی مرد شروع به تندتر تپیدن کرد و گونه‌هاش قطعا به خاطر هجوم سریع خون رو به سرخی میرفت . تکونی به بدنش داد تا از حصار دست‌های الفا در بره و در حالی که سعی میکرد صداش نلرزه اروم گفت

" دا... دارم صداتو هیونگ "

هیونگ صدا زدنش تو اون موقعیت قطعا بهتر از صدا زدن اسمش بود چون حتی اسمش باعث به وجود اوردن جنگ میون قلب عاشق و مغز منطقیش میشد .

تهیونگ نفس عمیقی کشید و با ابرو‌های بالا رفته‌ای چشم‌هاشو از امگایی که این چند روزه عجیب رفتار میکرد برداشت و نگاهشو به کارگردان شینی که دست به سینه و با عصبانیت بهشون زل زده بود داد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

BL actorsWhere stories live. Discover now