Ch 6 : muchi🐥

149 30 72
                                    


" کات عالی بود بچه‌ها "

جونگکوک هیجان زده از اولین تجربش دست‌هاشو بهم کوبید و روی صندلی کنار کارگردان قرار گرفت و با چشم‌هایی که برق هیجان درش برق میزد به مانیتور کوچیک خیره شد و با بُهت به بازی طبیعیشون خیره شد . تجربه‌ی اولین سکانس فیلم بردایش قطعا تبدیل به یکی از هیجان انگیزترین و به یادموندنی‌ترین صحنه‌ی زندگیش شده بود درست مثل اولین فیلم برداری تیزر اهنگ و اولین کنسرتی که برگزار کرده بودن .

تهیونگ پوزخندی به امگای هیجان زده زد و از اب داخل بطری که براشون تهیه شده بود نوشید . بازیگری امگای کنارش خیلی ماهرانه ، تمیز و بدون هیچ عیب و ایرادی بود . جونگکوک قطعا جز افرادی که پر از رمز و راز برای کشف شدن داشتن دسته بندی میشد . فورمون خوشبو رز جونگکوک هر چند کم بود ولی بین اون همه فورمون واضح و شفاف به مشامش میرسید . ناخوداگاه دم عمیقی از رایحه خواستنی گرفت ، دستشو روی گودی کمر امگا گذاشت و برای بیشتر بوییدن فورمون‌هاش چونشو روی شونش گذاشت

کوک هینی از روی نزدیکی بیش از حدشون کشید و بدنشو بی‌اختیار منقبض کرد . نفس‌های گرمی که روی گردنش فرود می‌اومدن حالشو دگرگون میکردن و باعث مورمور شدن پوستش میشدن . گردن باریک ولی در عین حال زیباش یکی از حساس‌ترین نقاط بدنش بود و یکبار هم به خاطرش با جیمین هیونگش دعواش شده بود . خیلی دوست داشت که تو اون لحظه الفایی که چونشو روی شونه‌اش گذاشته و انقدر بی رحمانه نفس‌های گرمشو روی پوست حساسش رها میکنه ، انقدری صمیمی بودن که به راحتی تکونی به خودش بده تا اون مرد رو از خودش جدا کنه .

دستی که روی پهلوش قرار داشت ناگهانی پهلوش رو فشرد و حواسش رو از اون حس بد و مزخرفش پرت کرد ولی حرکات و لمس‌های اون الفا نه تنها بهترش نکردن بلکه دقدقه جدیدی رو براش به ارمغان اوردن . دست‌های گرم و فورمون دارچین مرد یه ترکیب برنده و کشنده‌ بود ...

اتفاقات محو و گنگ اطرافش با صدا شدنش توسط کارگردان به پایان رسید و باعث شد از خلسه‌ای که درش گیر کرده بود ازاد بشه . تازه متوجه دور شدن الفا کیم شد ، معلوم نبود که چقدر به اون حس فکر کرده که متوجه پایان یافتن همه چیز نشده بود . از نظرش قطعا تهیونگ زندگی قبلیش یه جادوگر قهار بوده که انقدر راحت توی این زندگیش فقط با یک لمس ساده تونسته بود جادوش کنه !

دست روی گردنش کشید و گیج به کارگردان خیره شد ، هیچ ایده‌ای نداشت که بتا کنار دستش چی ازش پرسیده .

" خیلی عذر میخوام اقای شین متوجه نشدم فکرم درگیر چیزی بود "

جواب صادقانه و معصومانه امگا ، لبخندی روی لب مرد نشوند .

BL actorsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora