اهنگ don't forget My name رو از توی تلگرامم دانلود کنید.
Blackmoon6669
Yoongi-گند بزنن این دانشگاه رو!
انقدر نور آفتاب شدید بود که جرعت باز کردن اون چشمهای خوابآلو و پف کردهای که به تاریکی عادت کرده بود رو نداشت. تکونی به تنش داد و متوجه سخت بودن محل خوابش شد؛ انگار که تختش تبدیل به یک تخته سنگ شده بود. بزور تکونی به بدنش داد و به محض باز کردن چشمهاش تمام اون اتفاقات کوفتی هگنر رو بیاد اورد.
زیرلب فحش مثبت هجده ای داد و گفت: همین امروز از این روستا تکه از گوه میزنم بیرون!
خمیازهای عمیق کشید و دهنش به اندازه دهن یک تمساح باز شد. برای پیدا کردن جیمین کنارش دستش رو به سمتش برد تا پیداش کنه.-کر؟ کر و لال؟ بیدار شو منو ببر از اینجا بیرون.
وقتی که جیمین رو کنارش پیدا نکرد قیافهاش شبیه به یک گربه اخمو شد.
-پیدات کنم چشماتو هم درمیآرم کر و لال.
بزور با هزارتا ناله سرجاش ایستاد و درحالی که گردن خشک شده اش رو با دستش ماساژ میداد، به دنبال جیمین میگشت که با دیدن کاغذ روی زمین دست به جیب، سعی کرد از بالا نوشته کاغذی که روی زمین افتاده بود رو بخونه؛ چون حوصله نداشت خم بشه و کاغذ رو از روی زمین برداره.
بعد از کمی ریز کردن چشماش و تلاش برای خوندن دست خط مضخرف روی کاغذ، بالاخره مجبور شد خم بشه و کاغذ رو از روی زمین برداره.
صبحت بخیر غریبه آشنا!
میدونم امروز میخوای وسایلت رو جمع کنی و از اینجا بری و همچنین متاسفم که ناشنوا بودنم باعث شد که اذیت شی
خب اینو هم میدونم که دیگه هیچوقت دلت برام تنگ نمیشه یا به دیدنم نمیای حق هم داری!
ولی..لطفا اسمم رو از یادت نبر:)
جیمینراستی در خروجی اصلی رو باز گذاشتم میتونی از بینش رد بشی وبیرون بیای نگران نباش امنه
پوزخندی زد و زیرلب گفت: این احمق رو ببین، چه خوش خیاله.
یونگی پوکر خواست کاغذ رو مچاله توی کنه که پایین کاغذ به رنگ قرمز نوشته شده بود
لطفا پشت کاغذ رو بخون.پشت کاغذ رو خوند نوشته بود:
اشتباه تو قدم گذاشتن به این روستا نبود؛ اشتباهت بدنیا اومدن توی اون خانواده بود.
با رفتن از این روستا چیزی از هویتتون کم نمیشه.
تو از قبل انتخاب شدی.
ازازلیونگی پشت و روی کاغذ رو مقایسه کرد. انگار این جیمین دوتا شخصیت داشت!
یکی از شخصیتهاش اسمش ازازل بود و اون یکی شخصیتش یه پسر کر و لال خنگ بود.
اما چیزی که ته دل یونگی رو خالی میکرد این بود که رفتارهای جیمین فقط یک اختلال روانیه یا واقعا به ماورا مربوط میشه؟
YOU ARE READING
the Azazel
Fanfictionیونگی و تهیونگ، برای پیدا کردن هوسوک قدم به روستایی زیبا؛ اما مردمی با اعتقادات عجیب میگذارند. روستایی که مردمش از شیطان متنفرند؛ اما اورا نادانسته پرستش میکنند. -دنبالم نیا، دست از پا خطا نکن ساموئل. -بهت گفته بودم که تهیونگ؛ برای دوباره بوسیدنت...