chapter1-part1

5.3K 316 56
                                    

من و هری روی مبل نشستیم و پاهای من بین پاهای اونه و سرش رو روی سینم تکیه داده . بازوهاش دور کمرم محکم قفل شده و من دارم با مو های فر پشت گردنش بازی میکنم . زین روی اون یکی مبل نشسته و داره بین کانال های تلویزیون دنبال یه برنامه میگرده. میتونم صدای لیام و نایل رو از اشپزخونه بشنوم که دارن باهمدیگه خیلی بامزه دعوا میکنن درباره ی اینکه قصد دارن برای شام چی بپزن .

هری معمولا اشپزی میکنه ولی اونا امشب بهش استراحت دادن. بعد از اینکه زین یه خونه جدید خرید ،لیام الان با اندی زندگی میکنه و نایل هم تو واحد کنار واحد ماست.

" میتونی بری چندتا ابجو بخری؟ من فهمیدم که ما امروز خیلی بی حوصله ایم " نایل با اون تن صدای اهنگین ایرلندیش از اشپزخونه داد میزنه .

زین از روی مبل بلند میشه" لویی بذار من ماشینتو برونم " اون گفت .

"رفیق تو الان دو هفته است که گواهینامه ات رو گرفتی وچرا یه ماشی نمیخری؟" من غر زدم .

" من هنوز اون چیزی که دوست دارمو پیدا نکردم " اون جواب داد .

" باشه ولی اروم و بی خطر رانندگی کن" من بهش گفتم.

اون اخم کرد ." تو مگه باهام نمیای؟" زین ازم پرسید.

" نه من خیلی خسته ام " اینو گفتمو شونه هامو تکون دادم.

" من باهات میام " هری پیشنهاد داد " ما میتونیم با مال من بریم"

زین از روی خوشحالی دستاشو بهم زد.

هری بلند شد و منو رها کرد . اون موهامو بهم ریخت با دستاش قبل از اینکه بره اونطرف و کلیداشو برداره . من روی مبل دراز کشیدم تا وقتی که دوباره حس توی پاهام برگشت چون که یه مدت بود که وزن هری روم بود و پاهام بی حس شده بود .من خیلی مبهم شنیدم که لیام داشت بهشون میگفت ایمن رانندگی کنن و زودی هم برگردن چون شام تقریبا اماده است و بعدشم صدای بسته شدن در رو شنیدم و بعد از یه مدت بلندشدمو رفتم توی اشپزخونه چون توی اتاق نشیمن بهم حس تنها بودن دست میداد .رفتم توی اشپزخونه و دیدم که نایل داره مرغ هارو توی فر میذاره و لیام هم سبزیجات رو خورد میکنه.

_

نیم ساعت بعد نایل داشت مرغ هارو از توی فر درمی اورد و میگفت "لعنتی ، چرا اینقد طول کشید تا برگردن ؟"

"خب چه انتظاری داشتی وقتی اونارو با هم فرستادی؟اونها حتما یه جا وایسادنو دارن سیگار میکشن یا یه همچین چیزی" لیام با خشم گفت.

من میخواستم به لیام بگم که اروم باشه که حس کردم گوشیم توی جیبم داره ویبره میره و به خاطر اهنگش میتونم بگم که اون زینه که داره زنگ میزنه . من اونو اوردم بیرون و با شستم روی صفحه ی گوشیم زدم تا تماسشو بپذیرم. نایل و لیام هم دیگه کاری نمیکردن منتظر بودن که بشنون .

I dont want to need you (larry)(persian)Where stories live. Discover now