"زین ؟"
من اروم صداش زدم و واس همین پسرای کشتی گیر نشنیدن. اما اون توجهی نکرد .
"زین ؟ تو خوبی ؟ "
من یکم بلند تر پرسیدم
چشماش لرزید و ترسیده و گیج بهم نگاه کرد .
وقتی چشماش افتاد بهم شبیه کسی بود که کتک خورده . چشماش بین من و صفحه تلویزیون دو دو میزد .و من فهمیدم اونم مثل ادم های توی اون فیلم بوده ، وقتی ما تصادف کردیم .
تصادف برای اون خیلی بدتر از من بوده ، چون من حتی اون برخورد رو هم یادم نمیاد .من یه هفته بیهوش بودم وقتی که اونا منو تو کمای دارویی فرستادن تا آسیب دیدگی های بدنم خوب بشه . تنها کابوس من از تصادف وقتی بود که به هوش اومدم و اونا بهم گفتن دیگه نمیتونم راه برم ...اما برای زین همه اش بود. نه فقط صدمه دیدنش . اون مجبور بود خلاص شدن منو از تو ماشین هم نگاه کنه . درست مثل فیلم .
وقتی بلاخره فهمیدم چی شده .سریعا رو مبل حرکت کردم تا راحت تر به زین دسترسی داشته باشم . اون سه تای دیگه به طرف دیگه ی میز غِل خورده بودن و کاملا فراموش شده بودن . من به زین نزدیک شدم و تونستم به شونش دست بزنم .
گمونم بدترین وقت بود ، چون دقیقا تو همون لحظه ماشین تو فیلم منفجر شد و زین شکه شد، هم از انفجار ماشین تو فیلم و هم از لمس دست من .
اون تند برگشت و به من نگاه کردو اشکاش از چشمهاش پایین ریخت . قبل از اینکه بتونم چیزی بگم اون سریعا رو جفت پاهاش واستاد.
"زین کجا داری میری ؟"
من صداش زدم وقتی اون به طرف در رفت .
"بچه ها تمومش کنید .زین نارحته !"
من داد زدم تا حواس بقیه رو جمع کنم .اونا فورا تمومش کردن .
"چی شده ؟"
لیام پرسید و پرید بره دنبالش اما دیگه زین بیرون در بود . نایل و لویی هم سریع بلند شدن و گیج به نظر میرسیدن .
"تلویزیون . اون نارحتش کرد . من فک کنم اون گریه میکرد " من با لکنت گفتم .
لویی به تی وی نگاه کرد و فحش داد .
" بیایین . باید بریم پیداش کنیم "
اون به سرعت گفت . میدونست که زین عادت داره بدوعه وقتی نارحته .
قبل از اینکه من متوجه بشم اونا هم رفته بودن بیرون . منم تکون خوردم تا برم دنبالشون تا وقتی که دیدم ویلچرم بنا به دلایلی از کنار مبل رفته دور تر. و خارج از دسترس منه . من یه حفره تو شکمم حس میکردم . (منظورش یه حس بده) اگه من میتونستم راه برم میتونستم جلوی زین رو بگیرم حتی قبل از اینکه برسه پایین هال . اگه میتونستم راه برم میتونستم مثل بقیه برم دنبالش جای اینکه اینجا بشینم و احساس رقت انگیز و بی مصرف بودن داشته باشم .
KAMU SEDANG MEMBACA
I dont want to need you (larry)(persian)
Fiksi Penggemarصبح ها که از خواب پا میشمو چشمام رو باز میکنم فکر میکنم همه چیز مثله قبله ولی....یه دفعه همه چیز یادم میاد و میفهمم که دیگه نمیتونم خیلی از کارهارو انجام بدم...........