chapter 17

1K 154 46
                                    


رنگ شلوار نایل عوض شد و به جای بلوز سفید یه آبی کمرنگ پوشید. جین تیره ی زین با یه کمرنگ تر عوض شد و بجای تیشرت مشکی یه تیشرت سفید پوشید. لیام شلوار جین مشکیش رو نگه داشت اما اونها بهش یه تیشرت آبی کمرنگ دادن که با یه ژاکت بژ کاور شده بود. اون لباس طرح دار من هم با یه لباس سفید عوض شد و اونها بهم یه ساس بند بژ رنگ دادن.

نایل و زین رفتن که شلوارهاشون رو عوض کنن و منو لیام هم همون جایی که وایساده بودیم لباس هامون رو عوض کردیم. هری دکمه های لباسش رو باز کرد و تیشرت سفید رو پوشید.

"بیا این یکی رو روش بپوش، تو به یه چیز آبی نیاز داری." استایلست به هری گفت .

هری ژاکت رو پوشید ولی دکمه هاش رو نبست. به جلو خم شد و من عقب لباسش رو براش مرتب کردم تا دیگه لباسش کمرش رو اذیت نکنه.

زین و نایل از اتاق تعویض لباس بیرون اومدن و پیش ما برگشتن. من اصلا نمیدونم چرا ما باید رنگ لباس هامون باهم مچ باشه. اما منیجمنت میگه که باشه. چون ما براش قرارداد امضا کردیم و باید بهش پای بند باشیم. هممون خوب به نظر میایم و آبی به هممون میاد.

"خیلی عالیه، ممنون" من گفتم و استایلست ها سرشون رو تکون دادن و رفتن.

اونها احتمالا درباره ی اینکه من چقدر گستاخ بودم باهم پچ پچ می کنن یا یه همچین چیزی اما من نمیتونستم بی تفاوت باشم.

صندلیش رو کنار جایی که من روی مبل نشسته بودم قرار داد و من هنوزم دستم رو روی شونش نگه داشتم. وانمود میکرد که از مکالمه ی پسرا داره لذت میبره اما دست هاش با لبه ی لباسش داشت بازی میکرد. بالاخره حرف زدن رو رها کرد و گونش رو روی دستم تکیه داد. شستم رو روی گونش نوازش دادم و اون بهم خیره شد.

ابروم رو بالا بردم و آروم ازش پرسیدم که حالش خوبه یا نه.

هری لب هاش رو روی هم فشار داد ولی سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد که یعنی حاش خوب میشه ولی میدونم که اون تو حال خوبش نیست.

دستی که روی رون پاش بود رو همونجا thumbs up کردم. میدونم اون حس نمیکنه اما بعد به پایین نگاه کرد و دستم رو دید. اونم مثل من کرد و یه لبخند کوچیک روی لبش بود. نشونه ی thumbs up برای ما خیلی معنا داره. و خب هر دفعه هم معناش متفاوت با دفعه ی قبله.

الان یعنی من دوستت دارم و پیشت هستم. و جواب اون در مقابل ، به این معنی بود که ممنون، میدونم و من هم دوستت دارم.

بقیه بهمون نگاه کردن و میخواستن بدونن حال هری خوبه یا نه. اما همینطور به شوخی کردن با همدیگه ادامه دادن و من خیلی خوشحالم که پسرها داشتن به مسخره بازیشون ادامه میدادن چون باعث میشد هری ریلکس بشه.

"خب، بیاین شماها رو توی موقعیت هاتون قرار بدیم." یه مرد که فکر میکنم که یکی از تهیه کننده هاست گفت و به سمت ما اومد.

ما دنبال اون رفتیم. اونجا دوتا صندلی وجود داشت که یه خورده از هم فاصله گرفته بودن و دوتا چهارپایه هم که از صندلی ها بلندتر بود پشتشون قرار داشت، پس قرار بود ما مثل یه گروه بشینیم. میزبان قرار بود سمت راست ما روی یه صندلی بشینه.

"دو نفر از شما باید روی دوتا چهارپایه عقبی بشینید و اینجوری ما میتونیم هر پنج تاتون رو هم زمان تو فریم داشته باشیم و نمیخوایم از هم جدا باشین و هری تو هم باید بین اون دوتا صندلی قرار بگیری." تهیه کننده گفت.

"نایل و زین، جلو و لیام و لویی هم عقب"

من به هری نگاه کردم و وقتی که هری چشمهای منو دید فهمیدم اون داره به چی فکر میکنه. اون میخواد که من کنارش بشینم اما اون تا الانش یه بار به خاطر شلوارش جر و بحث کرده. من حتی شانس نداشتم که به تهیه کننده حرفی بزنم چون نایل قبل از من شروع به صحبت کرد.

"لویی جلو میشینه" نایل گفت.

"اره لویی باید کنار هری باشه." لیام تایید کرد.

"باشه، اشکالی نداره" تهیه کننده سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد.

"سوزان، بیا و پسرها رو ملاقات کن." اون به سمت مجری نگاه کرد.

گزارشگر (مصاحبه کننده) خوب لباس پوشیده بود و میکاپ ساده ای داشت. اول مستقیم به سمت هری رفت و دستش رو آورد جلو تا هری اونو بگیره و تکون بده. هری بهترین لبخندش رو روی لب هاش نشوند و دستش رو گرفت و تکون داد، حتی اون یکی دستش رو هم به گرمی دور سوزان گذاشت.

"مطمئن نیستم که شما منو یادتون بیاد اما من با شما پسرا زمستون قبلی مصاحبه کردم." اون با یه صدای گرم گفت.

"البته، ما یادمون میاد." هری جواب داد.

سوزان به سمت بقیه مون اومد و دست های هممون رو تکون داد و اون خیلی عالی به نظر میرسید. الان اونو بیشتر یادم میاد. اون وقتی با ما مصاحبه کرد که نظرات نژادپرستانه درباره ی زین خیلی زیاد شده بود و منیجمنت ما رو به یه مصاحبه فرستاد که بحث اون نظرات وسط کشیده بشه و ما بتونیم یه خورده باعث بشیم این نظرات کم بشه. مصاحبه جواب داد و اون نظرات به شدت پایین اومد. من از هیچ کسی به اندازه ی اونایی که همچین نظرات وحشتناکی رو درباره ی زین می گن، متنفر نیستم.

"برنامه ی ما زنده نیست پس ما میتونیم بین هر سوال وقفه بندازیم یا این که بعدا میتونیم ادیتش کنیم، یا هر چیز دیگه" اون بهمون گفت.

"آره، عالی به نظر می رسه" لیام در جواب گفت.

ما به سمت صندلی ها رفتیم و لیام و نایل روی صندلی ها ی عقبی نشستن و زین هم ردیف من و هری، روی صندلی نزدیک تر به مصاحبه کننده نشست.

______________

میدونم دیر اپ کردم ولی میخوام وقتی زیاد شد پشت سرهم پست کنم،چون قشنگیه این داستان به پیوستگیشه...

اگه کسی هست بینتون که میتونه تو ترجمه کمک کنه حتما حتما بم پیام بده،یا حتی اگه میدونید دوستاتون میتونن ترجمه کنن بهشون بگید ....چون میخوام این داستان رو تند تند اپ کنم!

مرسی که میخونید و نظر میدید

دوستتون دارم

0&0$VָlT


I dont want to need you (larry)(persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora