chapter 14

1.2K 156 37
                                    


من با بازو های هری که دورم حلقه شده بود از خواب بیدار شدم وسینه ام به سینش که اروم بالا وپایین میرفت چسبیده بود.

اون دیشب دوباره کابوس داشت . من میخواستم گریه و داد وبیدادش رو نادیده بگیرم اما، البته که نتونستم .

اون اخیرا بیشتر از حالت عادی میخوابه و من فکر میکنم به خاطر اینه که تو مرکز توانبخشی نمیتونسته خوب بخوابه . اون حتما این کابوس ها رو اونجا هم داشته و حالا داره بیخوابی هاشو جبران میکنه .

اون همیشه اولین نفری بود که از خواب بیدار میشد اما دیروز یه ساعت بعد از من بیدار شد و مطمئنا اصلا متوجه نشد که من تو تختش بودم. میتونستم بهش بگم که میرم پیشش تا اون راحت تر بخوابه، اما نمیتونم به خودم دورغ بگم .

منم نمیتونم بخوابم اگه تو تختش نباشم .

به هر حال! منم دیشب خوب نخوابیدم.

من برای مدت طولانی دراز کشیدم و بهش فکر کردم. نمیتونم بگم اون حالش خوبه یا نه .

اون جوری رفتار میکنه که انگار حالش خوبه اما من میتونستم درد رو تو چشماش ببینم وقتی ما ولش کردیم در حالی که ویلچرش تو دسترسش نبود .

من هیچوقت تو زندگیم انقدر احمق و بی ملاحضه نبودم . تعجبی نداره که اون نمیخواد با من بخوابه . من یه عوضیم .

بهش نگاه کردم و یه کوچولو تکون خوردم ، اونقدر که بیدارش نکنم .

هری خیلی بچه بنظر میرسه وقتی خوابه . دهنش باز مونده و وقتی نفس میکشه از پشت گلوش صدای عمیق و ریزی میاد . موهاش رو بالش پخش شده و خودش هم مثله یه بچه میمون بهم چسبیده....

با دقت خودمو میکشم عقب ، یکی از مشتاش تیشرتم رو گرفته بود و اون یکی هم دور بازوم حلقه شده بود .

با لطافت دستی که دور بازوم بود رو باز کردم و آروم نشستم و اون یکی دستشم از رو تیشرتم کنده شد و افتاد رو تخت . اون یکم تو خواب غرولند کرد اما تکون نخورد.

گره پاهامونو هم باز کردم و از زیر پتو اومدم بیرون و بعد پاهاشو درست گذاشتم و پتو رو دوباره روش انداختم .

من تو فکر این بودم که برم یه دوش بگیرم اما هنوز خسته ام و فعلا هم زوده. دوباره برگشتم اتاقم و رفتم تو تخت تا یکم دیگه بخوابم.

خوابیدن من و هری با هم از ایکس فکتور شروع شد . زین و نایل چون رو طبقه دوم تخت میخوابیدن از راه رفتن و حرف زدن من تو خواب در امان بودن اما لیام و هری مجبور بودن با خوابگردی و حرف زدنم کنار بیان . اگه لیام از خواب بیدار میشد ، سعی میکرد منو برگردونه تو تختم و دوباره بخوابونتم . اما اگه هری بیدار میشد ، اون فقط اجازه میداد برم تو تختش و بخوابم . من همیشه یه خوابگرد بودم و تقریبا مطمئنم که خیلی بد میشد که من تو خونه مسابقه (همون خونه ایکس فکتور که توش بودن ) اینطوری باشم .

I dont want to need you (larry)(persian)Место, где живут истории. Откройте их для себя