7ساعت بعد(برای اجرا)
از شدت استرس داشتم میمردم دستام اونقدر عرق کرده بود که داشت از شون یواش یواش اب میچکید رو زمین
هری-نفس اماده ای؟چته ؟چرا سفید شدی؟
-هیچی فقط تا الان جلوی این همه ادم اجرا نکردم میترسم خراب کنم!
-نترس این قدر تمرین کردی که همچین اتفاقی نمیوفته الان شروع میشه فقط چشماتو ببند و به هیچی جز اهنگ فک نکن
-باشه موفق باشی!
-تو هم همین طور
ورفت فقط باید به چیزای خوب فک کنم و رفتم رو استیج
اولین اهنگ رو شروع کردم و لیام با گیتار من اومد رو صحنه و شروع کرد به اجرا به حرف هری گوش کردم و چشمامو بستم و به هیچی توجه نکردم یه جوری بود که نفهمیدم کی اهنگ تموم شد و پسرا شروع کردن به حرف زدن
تا اخر کنسرت به من خیلی خوش گذشت وقتی کنسرت تموم شد و به سختی از لای جمعیت فنا رد شدیم رفتیم هتل بماند که چه قدر لویی نمیذاشت ما غذا بخوریم منم از لای بشقاب خودش هی غذا بر میداشتم و میدادم با بچه ها بخوریم که لویی دید بشقابش خالیه و حسابی منو قلقلک داد و رفتیم بخوابیم
نایل-خب من که میدونم کجا میخوابم و با کی !و کلید یکی از اتاقا رو از دست لویی گرفت و دست عسلو کشید و رفت
لویی-کار بد نکنینا
ن-تو ساکت
-بی تربیت شده این نایل باز باید عسلو ازش دور کنیم خب حالا یه دو تخته و یه 3 تخته و یه 2تخته مونده
زین-منو هیرسا بریم یه جا
هیرسا-باشه بریم
دیدم هری داره وسایلامونو برمیداره کوله منم برداشت و گفت بریم
-کجا؟
-تواتاق من و تو یه جاییم و کلیدو از لویی گرفت و رفت تو اتاق منم همین جور زل زده بودم بهش که لویی باز پروند
-خوش بگذره شب بخیر!!و دوید رفت تو اتاق تا قبل از اینکه من بهش سقلمه بزنم
هری-نمییای؟میخوای تو راهرو بخوابی؟
-نه مثل اینکه چاره ای ندارم
رفتم تو اتاق که دیدم هری همین جور وسیله هارو پرت کرده اینور اونور و داره بلوزشو در مییاره و میره رو تخت
-اخیش از خستگی دارم میمیرم
-نگو باید یه جا بخوابیم !!!
-چرا اتفاقا همین جا کنار منی و با دستش به اون طرف تخت اشاره کرد منم که دیدم دیگه چاره ای ندارم رفتم کنارش با یه عالمه فاصله خوابیدم
-هری؟
-هوم؟
-امروز اگه زین نمییومد تو اون شرطو اجرا میکردی؟
YOU ARE READING
love me
Fanfictionگاهی وقتا عشق جزو چیزای دردناکه ولی تو که باشی شیرینه پس میشه عاشقم باشی؟