دوری

70 11 2
                                    

بچه ها کم کم رفتن و من تنها شدم به قول لویی شده بودم عین دخترا فقط گریه میکردن من کسی بودم که برای هیچ دختری گریه نکرده بودم و با فکر نفس خوابیدم

-------------------

صبح که از خواب بلند شدم و رفتم بیرون دنبال وکیلی که برای مادر نفس بود

منشی-بفرمایید؟

-به اقای کالینز بگید برای پرونده خانوم مجیدی اینجام

-بعله و با گوشیش حرف زد تا وکیل رو ببینم

-ببخشید..ولی ایشون میگن نمیخوان شما رو ببینن

دیگه خون جلوی چشمامو گرفته بود رفتم تو و در رو با شدت باز کردم که خورد به دیوار

-ببخشید اقای کالینز ..من گفتم که...

بهش اشاره کرد بره بیرون

-با من کاری دارین اقای استایلز؟

-من ادرس نفس رو میخوام

-نمیتونم بدم

-چرا؟

-چون مادرش گفته به کسی ندم تا وقتی که موعد دادگاه برسه بعدم فقط ازشون یه شماره داشتم که همش میگه مسدود است

یقه شو گرفتم و کوبیدمش به میز که وسایلاش همه ریخت

-ببین مردتیکه اشغال بهتره بهم بدی ادرسو وگرنه...

-من ندارم به خدا...

دیدم چاره ای ندارم پس به این نتیجه رسیدم که سر این بدبخت خالیش نکنم عصبانیتمو تا دیدم داره گوشیم زنگ میخوره و دیدم منیجمنته و گوشی رو برداشتم

-الو؟

-هری؟کجایی؟

-بیرونم کاری داشتین؟

-هیچی خواستم بهت بگم که اجرای امشب یادت نره

-باشه فعلا

تلفنو قطع کردم و رفتم سمت استودیویی که اجرا داشتیم حرکت کردم وقتی رسیدم با قیافه دپرس بچه ها مواجه شدم گیتار نفس رو اوردم و گذاشتم یه گوشه با دیدن گیتار همه حالشون گرفته شد تا لویی بهمون تذکر داد

-بچه ها ...هیچ کس نباید بفهمه که چی شده ما هم باید اروم باشیم..خب؟

رفتیم سمت استیج و منم سرجام ایستادم اهنگمون سامر لاو بود گیتارو نایل میزد و شروع به خوندن کردیم وقتی رسیدیم به سولوی من گریم گرفته بود با میکروفون چرخیدم به جای خالی نفس نگاه کردم ونتونستم ادامه بدم و از طرفدارا خواستم ادامه بدن تا اهنگ تموم شد و رفتیم بک استیج

پرهام-هری....خوبی؟

-فکر ک...نتونستم ادامه بدم و زدم زیر گریه عشق دردناک ترین چیز دنیاست ولی اگه ادمی که دوسش داری باشه پس شیرین ترین چیزه

love meWhere stories live. Discover now