جاتون باشم این اهنگ رو پلی میکنم
another love_tom odell
عاللللللللللللللللیییییییییییییییییییههههههههههههههه!!!!!
----------------------------
داستان از نگاه هری
-باید یه ماه از اینجا برم و حکم برگشت هم ندارم شاید این یه ماه تغییر هم بکنه
نمیتونستم باور کنم که نفس نباشه گفت شایدم این مقدار تغییرم بکنه یعنی زیادم ممکنه که بشه نفس داشت تو بغل عسل گریه میکرد پرهام گریه میکرد یعنی یه جورایی داشت هق هق میزد هیرسا هم حالش بهتر نبود تا دیدم مامان نفس اومد
-باید بریم تا وسیله هاتو جمع کنی فردا احتمالا پرواز داریم
-به این زودی؟من میخوام دوستامو ببینم
-نه باید زودتر بریم
نفس یه لحظه شوکه شد و من رفتم سمتش و بغلش کردم یه دفعه دیدم شل شد و دیگه صدای هق هقش نمییاد
-نفس....(باداد)نفس؟
دست و پامو گم کرده بودم سریع نفسو از اونجا بردم بیرون و بردم سمت بیمارستان نفس بی جون روی دستام بود توی راهرو بیمارستان دنبال یه پرستاری رفتم و بهش گفتم اونم گفت نفس رو ببرم تو اتاق بعدم منو بیرون کرد و کم کم بچه ها اومدن
هیرسا-نفس کو؟
-توی اتاق رفتن و منو بیرون کردن و سرمو به دستام که روی زانوم بود تکیه دادم لیام اومد کنارم نشست
لیام-هری اگه چیزی هست میتونی بگی
باید من این واقعیتو به یه نفر می گفتم
-لیام...نمیتونست.....نمیتونست خوب نفس بکشه..نمیتونست
دکترش اومد از اتاق بیرون همه بچه ها رفتن سمتش
سوفیا-چی شد؟حالش خوبه؟
دکتر-معلومه که توی یه مدت کوتاه فشار عصبی زیادی بهش وارد شده فشارش خیلی پایین بود و برای تنفسش مشکل ایجاد کرده بود ولی الان خوبه فقط باید تقویت بشه یه سری داروبراش نوشتم باید تهیه کنید خیلی ضعیف شده
پرهام سریع رفت داروهاشو بگیره زینم باهاش رفت ماهم رفتیم تو اتاقش
داشت تو خواب حرف میزد و منم بیدارش کردم و با گریه از جاش بلند شد
نفس-من نمیخوام برم....من شما رو میخوام ...من...نمی...تون...تونم
-نفس تو هیچ جا نمیری یعنی من نمیذارم که بری هیچ جا
همین جوری تو بغل من بود و داشت میلرزید از ترس یا هرچیزدیگه ای تا مادرش در رو باز کرد و با سردی اومد تو
-نفس؟...فک نمیکردم اینقدر ضعیف باشی مثل بابات..
عسل-اومدی بازم اذیتش کنی؟این همه سال هم بودی؟بودی ببینی چی کار کردی باهاش؟
YOU ARE READING
love me
Fanfictionگاهی وقتا عشق جزو چیزای دردناکه ولی تو که باشی شیرینه پس میشه عاشقم باشی؟