بازگشت

83 11 7
                                    

فک کنم حدودا یه ساعتی گذشت تا بچه ها اومدن و همه ریختن سرم تا قضیه رو تعریف کنم براشون بعدم لیام عصبی شد و رفت دم در

لویی- در رو باز کن دیگه لعنتی....

لیام- با داد و بیداد چیزی درست نمیشه لو

-یعنی چی لیام پس نفس چی؟الان میخوای باز اون تو از گریه نفسش بند بیاد یادت رفته دکتر گفت بدنش ضعیفه؟

سوفیا-پسرا کافیه باید یه فکر اساسی بکنیم

تا ساعت 3 هرچی منتظر موندیم کسی درو باز نکرد ماهم گفتیم بریم هتل تا ببینیم چی میشه

من تو اتاق تنها بودمو به اتفاقات اینده فک میکردم با بچه ها قرار گذاشته بودیم که تواین چند روز با مامان نفس صحبت کنیم که نفس بیاد ولی با این اتفاقات دیگه نمیشد گوشیمو برداشتم تا به نفس زنگ بزنم بعد از یه مدت طولانی برداشت و با صدای گرفته با من حرف زد

-هری؟

-نفس؟خوبی؟

-اره.....من نمیدونم مامانم چرا این طوری کرد به هر حال ازت معذرت میخوام

-نه تقصیر تو نیست ....من تو رو از اینجا میبرم مطمئن باش..مطمئن

داستان از نگاه نایل

امشب برای نفس تولد گرفتیم وقتی اومد من دیدم که تو چشاش اشک جمع شده بود ولی هیچی نگفت اون واقعا قویه و میتونه با این قضیه کنار بیاد هری رفت اونو برسونه و با بچه ها وسیله هارو جمع کردیم تا خونه رو تحویل بدیم دیدم عسل ناراحته

-چی شده عزیزم؟

-هیچی نیست نایلر

همیشه وقتی ناراحته منو نایلر صدا میکنه و یه جوری میشه قیافش

-نه یه چیزی شده که تو باید به من بگی و دستشو گرفتم

-میترسم برای نفس که یه وقت چیزی پیش نیاد ما بدون اون دیوونه میشیم

-عب نداره بری تیمارستان منم مییام تنها نباشی کمپوتم میارم

داشت میخندید و منم بغلش کردم و بوسیدمش این واقعا جذاب بود من عاشق این دخترم!!!

لویی-نایل...بریم یه چیزی شده

-چی شده؟

-فقط بیاین

با عجله همه مون رفتیم سمت خونه ای که نفس توش زندگی میکرد هری تو ماشین بود پیاده شد و برامون تعریف کرد که مامانش گفته نفس برای اخرین بار داره همه مونو میبینه

لویی عصبانی شد و رفت سمت در من داشتم از نگرانی میمردم که اینقدر لویی عصبیه و لیام ارومش کرد یه دوساعتی همه اونجا ایستادیم و در رو زدیم ولی در باز نشد و ماهم رفتیم سمت هتل

تمام راه عسل سکوت کرده بود منم چیزی نگفته بودم ماهم که داشتیم وارد اتاقا میشدیم با همه خدافظی کردم ولی هری رفت تو اتاق و در رو بست همه بهش حق میدیم هری نفس رو از عمق قلبش دوست داره و داره یه جورایی از دستش میده

love meWhere stories live. Discover now