زنگ درو که زدم هیرسا درو باز کرد و من تا رسیدن به وسطای حیاط فک کردم که باید چی کار کنم ؟^-^
اولش رفتم از باغچه یک راس سوسک استخدام کردم وگذاشتمش تویه قوطی کبریت بعد چون چندین ساله با هم دوستیم میدونستم اول هیرسا و عسل با هم دعوا میکنن بعد پرهام یه چیزی میگه اخرم با داد عسل همه چی تمومه!پس یه ذره چسب که تو کارگاه پرهام بود از حیاط برداشتم پرهام مثل پسرای 5،6ساله کلی به کارای فنی علاقه داره البته بعد از موسیقی که همه ما باهم شروعش کردیم و قرار گذاشتیم تا اخرش ادامه بدیم من خودم پیانو و گیتار بلد بودم ولی باید با همدیگه برنامه ریزی کنیم که ببینیم برای تست فردا کی باید از چه سازی استفاده کنه
بالاخره رسیدم به در خونه همین رفتم تو دیدم دعوا به مرحله داد پرهام رسیده و همه چی تموم شده راستش اعصابم خورد شد که نرسیدم تا لااقل یه ذره اینارو به جون هم بندازم بعد خودم با پرهام دعوام شه!
-سلام بر قوم عجوج مجوج!
-سلام نفی!
من حداقل 200بار به این پرهام و هیرسا گفتم که به من نباید بگن نفی وگرنه بد میبینن!پس الان بهترین فرصت بود برای اینکه نقشمو عملی کنم
پس با دست چسبی به هیرسا دست دادم که قیافش مثل این شده بود:
بعدم رو تن پرهام سوسک انداختم که اونم با یه جیغ بنفش راهی حیاط شد
هیرسام که کلا تو دستشویی داشت دستشو میسابید!
بعد رفتم سمت عسل که یهو دیدم دختره بدبخت از جاش پرید رفت گوشه دیوار ایستاد
-نفسی با من که کاری نداری دیگه هان؟
-نه بابا البته اگه به من نگی نفی تا اون موقع در امانی!
اومد جلو و بغلش کردم و با هم دست دادیم
-نفس جونم عشقم قربونت برم ...........ادمت میکنم!
هیرسا اینو با داد گفت وبه شوخی شروع کرد منو زدن بعد که پرهام اومد تو یه دور قشنگ منو قلقلک دادن بعد من با هزار التماس ازشون خواستم که ولم کنن
-تورو خدا ولم کنین!
-تا نگی ببخشید همینجوری قلقلکت میدیم!
-بعله؟؟؟......عمراتو خواب ببینی!
-باشه پس من همین جوری ادامه میدم
من دیدم دیگه چاره ای ندارم پس بیخیال شدم یه عذر خواهی کردم چون دیگه هیرسا و مخصوصا پرهام خودشون هم خسته شده بودن ولی با این حال بازم داشتن قلقلک میدادن
-خب حالا ما چیکار کنیم؟
نشستیم با بچه ها شروع کردیم به هزار تا مسخره بازی برنامه ریزی کردیم و تمرین بعد برای استراحت که نشستیم چشمم به ساعت خورد دیدم هشت و نیمه به بچه ها گفتم باید برم قرار شد فردا ساعت 9هیرسا بیاد دنبالمون که تا 10 که اجرا ها شروع میشه قشنگ اماده باشیم پس منو عسل با پسرا خداحافظی کردیم اومدیم بیرون
YOU ARE READING
love me
Fanfictionگاهی وقتا عشق جزو چیزای دردناکه ولی تو که باشی شیرینه پس میشه عاشقم باشی؟