Part title

411 26 3
                                    

نميتونستم باور كنم اين كسيو كه جلوم وايساده
درو با عصبانيت بستم اما پاش اومد تو

شروع كردم به غرزدن
اصلا تو براي چي اومدي اينجا بعداز اين همه سال ؟

_ببين بذاز برات توضيح بدم

_چرا وقتي كه نياز به توضيح داشتم برام نگفتي نيك؟؟

_ببين من نميخواستم توي اون شرايط تنهات بذارم

_اما من ديدمتون ديدمت كه منو توي ختم عزيز ترين كسم و مطمعنا تنها كسم تنها گذاشتي و با ويكتوريا رفتي

_كيانا اين كارو نكن نميخوام اين همه عذاب بكشي

_نيك بسه سه سال گذشته با خاطراتمون منو تنها گذاشتي تو ...تووو

دستش اومد جلوي صورتم اصلا دلم نميخواست جلوش ضعفي كه هنوزم در برابرش داشتمو نشون بدم

_خيلي دير شده نيك مريكو خيلي دير 😓

_كيان من دوست داشتم و دارم

_اسم من كياناست بفهم منم متقابلا همين حسو داشتم اما واقعا نميدونم واقعا نميدونم چرا...

صداي گوشيش نذاشت كه حرفمو كامل كنم نميشد اصلا تصورشو نداشتم بعد از سه سال بيادر يه مشت چرتو پرت بهم بگه و ويكتوريا بهش زنگ بزنه و نذاره حرفموادامه بدم حرفايي كه سه سال خواستم بهش بگم اما نتونستم مطمعنام ديگه هم نتونم😞

_ويكتوريا بسه ولم كن ...
نه امشب نميام خونه

منم اخم كردم و بهش نگاه كردم صورت قشنگش از ناراحتي و پشيموني زرد شده بود نسبت به سه سال پيش هيكلي تر شده بود

_ويكتوريا محض رضاي خدا خواهش ميكنم ولم كن ...
تب كرده ؟ ببرش خونه مامانت نميدونم هركاري زوست داري بكن من ...من پيش كيانام

صداي جيغش از اون ور خط اومد : كياناااااا؟؟؟؟من همين الان ميام اونجاااااا

_كيانا ببين معذرت ...

_ببخشيد نيك ولي خفه شو احتياج دارم فكر كنم

همين جوري راه ميرفتو اخماش درهم ميشدو چندثانيه
ديگه باز ميشد

صداي زنگ در اومد
من و نيك هر دوتا هم زمان من از جام بلند شدم و اونم در حالي كه دستشو زير چونش گذاشته بود برگشت سمت در

ايفونو برداشتم
_يه نفر اينجاست خانم ميخواد شما رو ببينه
_اشكالي نداره جان بهش بگو بياد تو
_اما ...
_گفتم بگو بياد تو

چند ديقه بعد در به طرز وحشتناكي كوبيده شد

نيك از استرس كتونياي سفيدو براقشو ميكوبيد به زمين

درو باز كردم
با ديدن چشاي ابي ويكتوريا و موهاي قهوه ايش حالم يه جورايي بد شد
نگام رفت سمت موجودي كه توي بغلش بودو داشت پستونك ميخورد

از جلوي چشام يه سياهي اي رد شد
اون موجود تا نيكو ديد با دستكشاي صورتيش نيكو نشون دادو زمزمه كرد ب ا با 👧🏼

نميخواي دعوتم كني بيام تو؟
ويكتوريا با گستاخي گفت
منم از جلوي در رفتم كنارو گذاشتم بياد تو

من نشستم روي كاناپه

با اينكه صدام ميلرزيد و اشك توي چشام جمه شده بود گفتم :چند سالشه ؟؟؟؟

ويكتوريا : 3

نيك : ويكي

شششششش
به نيك هشدار دادم دهنشو ببنده

سرمو گرفتم لاي دستامو اشكام ميوفتاد روي جينم و ردشو از خودش جا ميذاشت

اشكام كم كم ميومدنو صداي هق هقمو خفه ميكردن

من:پس تو ...

با پشت دستم بالاي لبمو به طرز وحشتاكي فشار دادمو ادامه دادم

پس يعني تو توي ختم خالم اين هيولا كوچولو رو داشتي؟

ويكتوريا بچه رو گذاشت زمينو لم داد روي مبل مخمل ابي

اوووهووووم و يه لبخند وحشتناك روي صورتش اومد و با دستش مو هاشو شونه كرد ادامسشو باد كرد و تركوند

زنگ در منو به خودم اورد هممون سرمون برگشت سمت در هيولا كوچولو دوريد سمت دو و گفت من باز ميكنم خاله
داد زدم :من خواهر مادر تو نيستم

رئيس شركتي كه من توش كار ميكردم وارد شد

با يه عالمه پلاستيك هله هوله

اومد سمتم كيانا خوبي؟؟؟اووووم خب خوب به نظر نمياي

ويكتوريا پاشدو دستاشو زد به هم وگفت :
خب خب خب اين خانم كوچولوي ماهم براي خودش شاهزاده پيدا كرده

من بلند شدم
_چه طور جرعت ميكني
رئيس صبور مچمو گرفتو سعي كرد ارومم كنه

ويكتوريا قه قه زدو سعي كرد ناديده بگيره نيك خشكس زده بود نميدونست چي بگه يه ساعتم از همه اين ماجرا ها نگذشته بود منم اصلا نميدونستم چيكار كنم

ويكي:كيان تبريك ميگم خوب بچه اي رو به دست اوردي

من : معذرت ميخوام ولي گمشيد بيرون از عمارت من (چه خودخواه شدم يه لحظه عماااارت واو )

نيك گفت
_كيانا تروخدا من واقعا
دست رئيسو زدم كنارو بلند شدم گفتم سه سال ٣٦٥روزه درست تو سالگرد خالم اومدي چي داري به ميگي

كيانا اروم باش (رئيس وارد ميشود😔)

_چرا دخالت ميكني مطمعنم اگه تو هم بفهمي چي شده منو ترك ميكني

داد زدم اخرين باره و اگرنه به نگهبانا ميگم ببرنتون گم ش ي د ا ز خ و ن ه م ن بييييييييييييروووووووووووون

رفتنو درو محكم پشت سرشون كوبوندن

تند چرخيدم اما با بدنه رئيسم مواجه شدم دستاشو باز كردو اجازه داد توي بغلش جا بشم
منم رفتم بغلشو هق هقم بيشترشد





👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣👣
به نظرتون رعيسش كيه؟؟؟؟
اين داستان دوروز يه بار ياشايدم يه خورده اينور اونور تر آپ ميشه

یکی از ترسناک ترین لحظات زندگی اینه که:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دست بکشی رو جیبت و برجستگی گوشیت رو حس نکنی!!!
.
.
.
.
.
لامصب آدمو تا مرز ایست قلبی هم پیش میبره!!!من كيانام
خيلي دلم ميخواست اسم خودمو بذارم از اه قلب
فعلا گاييييييييز
@kianaww
@zibaww

something that you want(harry styles)Where stories live. Discover now