با قدمای استوار رفتم سمت در ورودی
وقتی در باز شد باد تندی پیچیدو موهامو انداخت رو شونم
پالتومو بیشتر به خودم پیچیدمو ریموتو زدمو سوارشدم ...
تلفنو گذاشتم رو اسپیکر
-پیــــــــــن؟
ـ باز چیــــــشده انــــــــا!
ـ ف/ ا/ک/ پیـــــــن ...یه بار نشد بهت زنگ بزنم خوب باهام رفتار کنی ... کارت دارم کجایی
ـ طبق معمول خونم ...
ـخیل خب ... لیوانا رو بذار من بیام
ـ چا عــــــــالی از خودت پذیرایی میکنی
ـ خیل خب دارم قطع میکنم
دید دید دید بای بای پسره ی خوشتیپ اما یه خورده الاغ ... از وقتی یادمه عین یه نقطه ضعف بودم براش هرکاری میکردم هیچی نمیتونست بگه یا مخالفتی بکنه در برابر خواسته هام ...
رسیدم دم در خونش، ینییییی خونه ی قدیمیمون
در زدمو وارد شدم
خدمتکارش درو باز کرد ... خدمتکارش یاااا یا ...خاله ام ؟؟؟البته ناتنیم...ـ انــــــــا جان ... خاله ...
خودمو کشیدم عقب
ـ پـــــین کجاست؟
ـ با...بالاست اماااااز پله ها رفتم بالا
هنوز چندتا پله بالا تر نرفته بودم که اشکام سرازیر شدن ...
سریع خودمو رسوندم به اتاق لیام
درو باز کردمو
خودمو انداختم تو بغلش
لیامم هی پشت سرهم میگفت هیشششش و سرمو دست میکشید ...ـلیاااام من دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه نمیتونم خیلی سخته ...
ـ انــــــا بعد این همه مدت اومدی اینجا ... من ... من بهت نیاز دارم ... خیلی
ـ منم لی لی بیشتر لز هرچیزی احتیاج دارم باهات صحبت کنمفـــــلـــشـــــــ بــــکـــــ
تــــو چـــــــپــــتــــــر بـــعــدیـــــــــ