فردا صبح با خستگی رفتم سمت شرکت ...
وقتی وارد شدم همه یه احتام خاصی بهم میذاشتن اینجا چه خبره !؟
همه یا سلام میکردن یا خوش امد میگفتن
منم با گیجی نگاشون میکردم
رفتم تو اتاق هری
من؛ هری اینجا چه خبره چرا اینطوری بودن ؟انگار ملکه انگلیسو دیدن همه...
-بهت میگم اما قاطی نکن باشه ؟پلاستیکا رو گذاشتم زمین -چیزی شده منظورم اینه که ...
-نهههه نگرانی نداره فقط ...
یه روزنامه اورد جلوم
عکس منو هری بود
با تیتر ؛
رابطه عاشقانه رییس کل با مدیر دفترش در بزرگترین شرکت امریکا [ شرکت ساختمان سازی استایلز ورشکست میشود ]
پایینشم یه سری چرتو پرت نوشته بودن
منم روز نامه رو انداختم رو میزو انداختم خودمو رو مبلهری؛خداروشکر بابا ژاپنه واگرنه...
-واگرنه چی هری ...هااااا اگه من مایه ی خجالتتم که بحثش جداست اما اگر موضوع اون چیز لعنتی ایه که داخل اون پرانتز لعتنیتوشته موضوش جداست
من میتونم اینا رو حل کنم ...گفتمو پاشدم
هری؛منم باهات میام انا ...
-نه خیر من عین ... عین... عین بختک افتادم تو زندگیت خودمم جمش میکنم
صدامو نرم کردمو گفتم
تا شب طول میکشه ... از اونور بیافیلم ببینیم