جلوی حیاط خونم نگه داشت
من؛ من پیاده نمیشم اقای رعیس
باشه خانوم مدیر پیاده نشو
گفتو ماشینو روشن کرد
من -خیل خب خیل خب من پیاده میشم اما به یه شرط
-و اون چیه!؟
-اینه که بیای تو و یه قهوه باهم بخوریم
-باشه قبولهمنم با خوشالی پیاده شدم
هری؛وسیله هاتو نمیخوای؟
اوه چیزهههه راس میگیااااا حواسم نبود اصن
-حالا که حواست اومد سر جاش بیا سوییچو بگیر من وسیله هارو میگیرم توهم درو قفل کن-ملدااااااااا؟
-جانم خانوم؟؟؟
-میشه لطفا به جان بگی پلاستیکارو بذاره یه جایی که دم دسترسش باشه ؟ چون فردا میخوام ببرمشون دفتر
- حتما خانومملدا رفت سمت ایفونو منم انداختم خودمو رو مبل
هریم اومد چسبید به من
-هری امشب خیلی خوب بود مرسی
-اوهوووووم
-هری میگم اگر ...اگررر مثلا اممممم میدونی ...اگه همینطوری منوتو ادامه بدیم اخه میدونی من خیلی دوستت دارمو اگه این رابطمون پایدار بمونه به نظرت بعد ۱۵ سال ازدواج ما بازم همینطوری میمونیم .....
-..... [جواب نداد]
- هری ؟
-..... بازهم سکووووت
-اخربرگشتم نگاش کردم دیدم دست به سینه در حالی که اخم کرده گرفته خوابیده
میخواستم بیدارش کنم دیدم دلم نمیاد
یوااااااش سرشو از رو شونم برداشتمو خودم پاشدم کله فرفریشو که چون الان دیگه موهاش بلند شده و بیشتر صافه تا حالت دار ،بالاخره بلند کردمو متمایلش کردم به سمت دسته ی کاناپه و پتوی نازکو انداحتم روش و پاهاشو اوردم بالا و یه بوس کوچیک کذاشتم رو پیشونیش و رفتم سمت پله ها کفشامو گرفتم دستمو ارووووم از پله ها رفتتم بالا
هنوز هیچراهی نرفته بودم که یکی صدام کرد
-انا؟؟؟
-واااا هری ؟ تو که خوابیده بودی ، جانم
-هیچوقت ترکم نکن چیزی رو که من میگم باور کن
-ٱمممم باشه ...شب بخیربا فکر کردن به حرفای هری رفتم تو رخت خواب