_هريييييي؟انابل منتظرته
_بهش بگو نميام چون با يه خانوم خوشگل قرار دارم
_خب اون خانوم خوشگل كيه؟
_خب امممم اون ...
_كي هري؟كيييييي؟
_خب اون الان داره تو چشام نگاه ميكنه
_اوه هري مسخره نشوووووو
_والااااا جدي ميگم_عههههه خاب شروع شد
پفيلا رو گرفتم طرفش :خب ذرت مستر؟؟؟
_نه فك نكنم انا بل خوشش بياد
_اوه بس كن هري من فكر ميكنم همين الان پشتمهههه
_خب شايد باشههههع
همون جوري با دهن پر پشتمو با ترس نگاه كردم
دستمو گذاشتم زير گردنمو ديگه نفهميدم چيشد
_خانم؟لطفا بيدارشيد
خميازههههه_اي بابا صبح شد؟؟؟
يهو داد زدم
_هرولد كوووو؟
اونم به ميز كناز مبل اشاره كرد
يه پاكت بود و اوووه يه كاغذ توش (با خودكاري كه جوهرش از رز بود نوشته بود •خيل خب ميخواستم داستانو عشقيش كنم نشد •)
نامه رو باز كردمسلام انا
نميدونستم بايد بنويسم اناي من يا هر چيز ديگه اي و اوه فاكينگ شت تو الان خوابي و موهات رو صورتته و دهنت يه كوچولو بازه مه باعث ميشه دندوناي درشتت معلوم شن خيلي ناز و بانمك خوابيدي
ديشب ...
من با خودم خيلي كلنجار رفتم كه بذارم رو تختت اما نشد نخواستم زياد از حد بهت نزديك شم بعد از اون موضوع ميدوني كه...
خب انا تو شركت ميبينمت
خدافظ ...
ال دِ لاوووو دات ايكس اچ
(خخخخخخخ)