داستان از نگاه کتی
"لوییس!"
"کتی!"
اون من و محکم بغل کرد. من قرار بود اون و توی استار باکس ملاقات کنم و الان ما اینجاییم.
"لو، م-من نمیتونم نفس بکشم."
اون رفت عقب در حالیکه پیش خودش میخندید.
"ببخشید."
بهش خندیدم و داخل استار باکس (اسم یه کافه ی معروفه دیگه) شدیم چون لویی بیرون منتظرم ایستاده بود. اون همیشه همینجوریه، دوست داره که منتظرم بمونه و زود بیاد.
"من عاشق بغل هاتم، لو، ولی بعضی وقتا اونا میتونن لهم کنن."
با صدای بلند خندید و باعث شد همه به سمت ما نگاه کنن، ولی مثل همیشه اون اهمیت نداد. یعنی این یکی از دلایلی هست که اون بهترین دوس- نه صبر کن بذار درستش کنم. برادرمه.
لو همیشه میگه ''این خود منم و اگه کسی خود من و دوست نداره، برام مهم نیست.' بیشتر شبیه اینه که میگه هیچ توجه گهی بهشون نمیکنم.
"خب، من دلم برات تنگ شده بود و میخواستم مثل خرس بغلت کنم از وقتی که توی پارک دیدمت، ولی خب نمیخواستم توی مشکل بندازمت. فقط سریع بغلت کردم."
ما نشستیم و من با گیجی بهش نگاه کردم. چی مشکلی؟ منظورم اینه که بغل کردن من توی پارک یه مشکله؟
"چی باعث یه مشکل میشه یا من و توی دردسر میندازه؟ بغل کردنم توی پارک؟ خب بعدش چی میشه اگه تو گونه م و ببوسی؟ به علاوه، تو یه بغل خیلی محکم بهم دادی!"
بهش خندیدم و اون چشماشو چرخوند.
"چون دوست پسرت اونجا وایستاده بود. اون میخواست من و بکشه فقط با نگاه کردن به تو!"
اوه، منظورش هریه.
"اون موقع اون دوست پسرم نبود. اوه یادم اومد، تو قرار میذاری؟"
من پوزخند زدم و اون با یه لبخند بزرگ سر تکون داد.
"آره!"
من شوکه شدم و اون خندید.
"شوکه شدی چون اون(دختر) من و ازت گرفت؟"
اون چشمک زد و از خود راضی تظاهر کرد.
"نچ! بخاطر اینه که تو خوش شانسی که یه دختر دوستت داره."
بهش خندیدم و اون الکی خودش و آسیب دیده نشون داد. که باعث شد من بیشتر بخندم، ولی اون لبخند زد.
"در حقیقت ما عاشق.. همدیگه.. شدیم؟"
من دوباره شوکه شدم و محکم بغلش کردم.
"وای خدای من، لوییس یه دختر از رویاهاش پیدا کرده. صبر کن تو هیچوقت راجب هیچ دختری فکر نمیکردی، ولی حداقل یکی و پیدا کردی که عاشقته."
ESTÁS LEYENDO
the challenge [persian translate_by bahar]
Fanficچیکار میکنی اگه خودت رو توی یه بازی پیدا کنی؟ ولی نه هر بازی ای... یه بازی از عشق. و، نمیتونی کدوم یکی رو انتخاب کنی تا برنده بشی! داستان راجب کتی هست. اون یه دختر جدیده. باهوش، زیبا و بی خیال. اون استعداد خودش رو توی موسیقی دید. کتی و مادرش خیلی جا...