قسمت بیست و هشتم / روز خوش شانسی نیست

454 57 10
                                    


داستان از نگاه کتی

داشتم توی راهرو به سمت کلاس بعدیم یعنی انگلیسی میرفتم. من واقعا داشتم خودمو عادت میدادم که انگلیسی رو دوست داشته باشم.. و الان عاشقشم! چون هری اونجاست که تشویقم کنه و برام نامه بفرسته.

هرچند اونا بعضی وقتا.. میدونی.. کثیف(منحرف) میشن؟ منظورم اینه که من اون موقع که هری بهم راجب سوتینم گفت واقعا خجالت کشیدم؟!

وقتی شروع کردم که با مارسل قرار بذارم، من و هری همدیگه رو با همین نامه ها و یادداشتا اذیت میکردیم. و وقتی هری شروع میکرد به لاس زدن منم لاس میزدم. ولی مشکل اینه که.. چند بار نزدیک بود گرفتار بشیم. به صورت لعنتی ای خیلی نزدیک بود! ولی خداروشکر نشدیم.

وارد کلاس شدم و معلم هنوز اینجا نیست. هممم.. بنظر میرسه امروز روز خوش شانسیمه؟ چون دیر کردم و معلم هنوز نیومده.

به هری لبخند زدم و پشت میزم نشستم. داشتم برمیگشتم سمتش که معلم اومد. باید بهش بگم معلم ناشناخته که اسمشو نمیدونم؟ این خیلی عجیبه چون همش اسمشو یادم میره!

ای کاش یه معلم هات مثل اِزرا فیتز تو Pretty Little Liars داشتم ولی.. هعی. زندگی همینه. حداقل پسرای اینجا هاتن. لعنتی، دارم به چی فکر میکنم؟ خفه شو کتی. وای! دارم عقلمو از دست میدم و دیوونه میشم. (-_- )

"معذرت میخوام. کلاسو دیر کردم."

شما لیاقت یه توقیفو دارید آقای هر چی.

لعنتی! باز دارم با لودگی حرف میزنم... لوییس! اوق!

(اینجا یه توضیح اضافه بدم بخاطر لوییس.. لویی به شوخی برای کتی لفظ لودگی رو خیلی بکار میبرد و الان کتی تو ذهنش یاد اون افتاد)

"خیله خوب بیاید شروع کنیم."

خدایا، میشه دوباره اون لحظه ای که شما هنوز تو کلاس نبودید رو تکرار کنیم؟

"پیست! کتی!" هری آروم اسممو زمزمه کرد و من به پشت صندلیم تکیه دادم.

"چیه؟" منم در مقابل زمزمه کردم.

"این یادداشتو بخون." این.. عجیبه. هری همیشه بهم نامه میده و بعدش نمیگه که بخونش. پس این باید مهم باشه که گفته. یادداشتو ازش گرفتم و چیزی که توش بود رو خوندم.

'میتونی توی پارک باهام ملاقات داشته باشی؟ زمانی که باید بیای رو برات اس ام اس میکنم. فقط بعد از اینکه رفتی خونه آماده باش.'

هان؟ چرا اون میخواد منو ببینه؟ تعجب کردم!

باید بهش بگم راجب.. چیزی که اون روز شنیدم؟ میدونم اشتباه بود. جاسوسی مردم وقتی دارن صحبت میکنن اصلا خوب نیست.

ولی من میخوام بدونم اون دختری که هری عاشقشه کیه. نمیدونم چرا، ولی میخوام بدونم.

"خب؟" از فکرام اومدم بیرون و صداشو شنیدم که باز داشت پچ پچ میکرد و من سرمو تکون دادم.

the challenge [persian translate_by bahar]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon