قسمت سی و یکم / پایان های خوش ]قسمت آخر[

916 83 41
                                    


داستان از نگاه کتی

"امسال آخرین ساله! آره!" به دوست احمقم امیلی خندیدم. و درسته. بالاخره! به سمت ته راهرو و کمدهامون رفتیم.

"درسته! و.. بیا فراموش نکنیم که تابستون واقعا خوبی داشتیم." اون با خنده سرش رو تکون داد.

"آره، بهترین تابستون بود." این یکی هم درسته، تابستونمون حماسه ای بود.

ما رفتیم لب ساحل، کارای احمقانه کردیم، رفتیم کنسرت، یه عالمه عکس گرفتیم، تو ساحل کمپ زدیم، پارتی گرفتیم(ایندفعه مست نکردیم)، زیر ستاره ها خوابیدیم و کلی دیگه. و بهترین قسمتش این بود که تمام این کارا رو با دوقلوها انجام دادیم.

"ولی هی، من شنیدم امسال یه معلم انگلیسی جذاب دیگه هست." آره! حالا، این بهترین ساله. بهتر از اون معلم قبلی و عجیبه که من حتی اسمشم نمیدونستم. خب درواقع اسمش طولانی بود، به همین خاطر هی فراموشش میکردم.

"بالاخره. امسال سال خوبی بنظر میرسه."

"آره، منظورم اینه تابستون فوق العاده، یه شروع جدید، رویاها بالاخره به حقیقت میپیوندن، معلما و پسرای جذاب. بنظرم همین کافیه!"

"درسته. ما پسرای جذابیم، ولی معلمای جذاب بیرونن." هری و مارسل با پوزخند اومدن. وای، شروع کنیم، مدرسه و حسودی.

"خب درسته، ولی انقد از خود راضی نباش. شاید عاشق یکی از همون معلما بشم." هری یه نفس بلند کشید و اومد کنارم. محکم بغلم کرد و گونه م رو بوسید.

"هرگز!" داد زد و من و امیلی خندیدیم. "تو مال خودمی!"

آره، من با هری استایلزم. ما دوباره به رابطه مون برگشتیم و من متوجه شدم که خیلی دوستش دارم بعد از اون روزی که با لویی و النور بودم.

اون روز به مارسل زنگ زدم و راجب احساساتم بهش گفتم، و اون فهمید.

هری همه چیزمه. قبول دارم که عاشقشم و ما همه ی تابستون رو با هم گذروندیم. همچنین فهمیدم که با هم کلی تفاهم داریم و کارای احمقانه ی شبیه همی رو انجام میدیم.

ولی این بار رابطه مون خیلی متفاوته. بار قبل پر از راز و دروغ کلی چیز دیگه بود. ما گیج و ترسیده بودیم.

ولی یه رابطه ی دیگه شروع کردیم. گذشته مون رو فراموش کردیم و یه صفحه ی جدید برای زندگیمون باز کردیم. حالا این یکی پر از عشقه، عشق و عشق. ما به هم دروغ نمیگیم و همه چیز رو به همدیگه میگیم.

ولی.. برای مارسل. سورپرایز کننده بود، وقتی بهش گفتم که هری رو دوست دارم. اون خیلی خوشحال بود و این رو میدونست. یا احساس میکرد، مثل بهترین دوستم.

شاید من و مارسل بعد از همه ی اونا فقط دو تا دوست صمیمی بودیم.

و مارسل هم همه چیز رو به هم میگیم. بعد از اینکه من و هری برگشتیم به رابطه مون، و تابستون شروع شد. امیلی البته که زمان رو با من، هری و مارسل میگذروند. پس اون و مارسل هم به هم خیلی نزدیک شدن.

the challenge [persian translate_by bahar]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora