Part 10

105 14 21
                                    


"خب من مال کشور .... خب میدونی من مال ایرانم "

" اوه ایران با پاکستان هم مرضه " زین گفت.

" آره درسته " تایید کردم.

چند ساله اینجا زندگی میکنی ؟!" لویی پرسید.

"یه سال و ۴ ماه"
"شوخی میکنی؟؟ هری خیلی تند گفت .

" نه کاملا جدی ام "

" شاید از چهرت و شکلی که انگلیسی حرف مسزنی معلوم باشه چه اصلیتت انگلیسی نیست ولی به نظر میاد حداقل ۵ سال اینجا زندگی کرده باشی "هری گفت.

یه لبخند کوچیک روی لبم نشست و به میز جلوم خیره شدم .

"غذا تموم شده نمیخواید تکون بخورید از جاتون؟!"

نایل گفت.

هممون بلند شدیم و به کار خودمون رسیدیم. من دوباره به سمت کیفم رفتم وگوشیمو از توش برداشتم که به مامانم زنگ بزنم . دیگه باید جواب بده . دارم دیوونه میشم خیلی نگرانم. شمارشو گرفتم و حین تماس تو اتاق جلو عقب میرفتم . بازم جوابی نگرفتم و یکم سرم بخاطر این موضوع درد گرفت و آهی کشیدم

" چیزی شده ؟!"

اول فکر کردم شاید هری باشه ولی از لهجش معلوم بود که کیه.

"امممممم هیچی نایل فقط از صبح دارم به مامانم زنگ می زنم و جواب نمی ده و این موضوع یکم عصبیم کرده"

"اوه خب شاید کار داره یا گوشیش دم دستش نیست نگران نباش حالش حتما خوبه !"

نایل با یه لبخند آرامش بخش گفت و واقعا خوشحالم که نایل انقدر مهربونه . همون آدمیه که من حدس میزدم باشه ‌.

ساعتم رو چک کردم ۱۵ دقیقه مونده به ۴ . چقدر این حرف زدن و غذا خوردنا طول کشید ! باید زودتر برم برا امشب آماده شم و لباسی که باید بپوشنم رو انتخاب کنم و آرایش مورد نظرمو انجام بدم ‌.

"خب نایل من باید برم اتاق لباسا . تا ساعت ۶ باید آماده باشم "

" باشه برو . موفق باشی ! بین خودمون باشه من برای امروز به تو رای دادم . "

از بقیشونم خدافظی کردم جز هری . اونجا نبود که بخوام خدافظی کنم. به طرف اتاق لباسا رفتم . در زدم و داخل شدم. به نظر اتاق خالی بود. جو رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم. حتما مشغول جمع و جور کردن لباس پسراست . اون روز جو گفته بود همه‌ی اعضای وان دی حضور دارن و حتی زین هم گفته بود . چرا دقت نکرده بودم ؟! جواب سوالم ! چون من یه احمقم (😂) طرف لباسا رفتم تا یه چیزی برای شب انتخاب کنم . برای آهنگی که قراره بخونم (منظورش I knew you were trouble هست ) لباسم باید اسپورت باشه .

در حال گشتن بودم که یکی از اتاق های پرو گوشه‌ی اتاق که تقریبا ۱ متر با من فاصله داشت باز شد و هری بیرون اومد . فقط شلوار کتون مشکیش پاش بود و دو ، سه تا پیرهن مردونه دستش بود موهاشو بالا داد و داشت یه چیزایی میگفت . انگار یه لباس دیگه ای برای پرو میخواست . حتما فکر کرده من جو ‌ام . وقتی سرشو بالا گرفت و همون طوری که بهش زل زده بودم ، بهم زل زد.

چند دقیقه همینطور گذشت و هنوز ما دوتا تو چشمای هم زل زده بودیم . نمیخواستم به بدنش نگاه کنم بخاطر همین به چشماش نگاه کردم . البته چشماش هم گزینه درستی نبود.... سکوت بینمون رو شکوندم .

"فـ‌-فـکر کنم خب جـ-جو رفته بیرون !"

اه لعنتی ! چرا نمیتونم درست صحبت کنم !؟

"اوهوم" اینو در جوابم گفت و هنوز زل زده بود بهم .برگشتم به طرف لباسا و خودمو با نگاه کردن بهشون مشغول کردم . حس کردم داره راه میره و از کنارم رد میشه ولی دقیقا پشت سرم ایستاده بود . برگشتم ببینم داره چیکار میکنه . اونم داشت لباسا رو نگاه میکرد و منم دوباره برگشتم و به کارم ادامه دادم که یه دفعه در باز شد. جو با استرس وارد شد و چند تا لباس مردونه روی دستش بود.


"امیدوارم .. یعنی فکر کنم از این لباسا خوشتون میاد آقای استایلز " جو گفت و لباسو بهش داد .

هری با دقت به همه‌ی لباسا نگاه کرد "فکر نکنم " زیر لب گفت . و از ناراحتی یه آه سنگینی کشید و چشماشو بست .معلوم بود که استرس گرفته و گیجه و نمیدونه که چیکار باید بکنه . لباسهایی که جو به هری داده بود شلوغ و طرح دار بودن و هری یه زمانی از این لباسا زیاد میپوشید ولی احتمالا الان خوشش نمیاد. سمت لباسای مردونه رفتم و یه پیرهن مردونه سفید و نازک که جنسش به نظر خیلی عالی نیومد برداشتم و جلوی هری گفتمش.


"این چطوره؟! فکر کنم به همین شلوار کتون مشکیش که پوشیدی بخوره"

"به امتحانش می ارزه ! "

رفت تو اتاق پرو و چند دقیقه بعد اومد بیرون و اون لباس تنش بود . سه تا دکمه بالایی رو باز گذاشته بود و بخاطر رنگ و جنس پارچه تتو هاش معلوم بود .

"دقیقا همینو میخواستم "

با لبخندی که چال گونش معلوم شده بود گفت و بغلم کرد ....

______________________________________________

سلاااااام 😄 میدونم دیر کردم ! ولی امتحانات خیلی فشردست و کلی کلاس دارم . فردا هم امتحان علوم دارم 😐 ولی نوشتم براتون امیدوارم دوست داشته باشیدش !
رای و کامنت یادتون نرهههه 😘😻🙊❤💋🙈💕

آل دِ لاو ~ اِن

Promise (H.S)Where stories live. Discover now