Part 27

91 12 9
                                    

رسیدیم به خونه و مستقیم رفتم تو اتاق و هری دنبالم اومد . کیفمو خالی کردم و گذاشتم سرجاش ، کفشم رو هم همینطور .
هری رو تختم نشسته بود و داشت نگام میکرد .

"هری میخوام لباسمو عوض کنم میشه بری بیرون ؟!"

"خب نه "

خیلی راحت گفت . ای بابا این دیگه داره زیاده روی میکنه.

"باشه "

گفتمو از کمد یه شلوار چرم مشکی تنگ و یه پیرهن دکمه دار که شبیه پیرهن مردونه بود چهار خونه های قرمز و سفید و مشکی داشت برداشتم و رفتم تو حموم اتاق و در رو قفل کردم . لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون .

"برای چی رفتی تو حموم تا لباساتو عوض کنی ؟!"

هری اینو پرسید و من بهش نگاه کردم یه اخم ضعیفی روی صورتش بود و پیشونیشو چروک انداخته بود .

"گفتم میخوام لباس عوض کنم . نگفتم ؟!"

اینو گفتم و اون بلافاصله از اتاق خارج شد . دوتا کفش مشکی از جا کفشی برداشتم و کیف ساده ای رو دوشم انداختم و از اتاق رفتم بیرون . هری روی صندلی نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد و میخندید . به وی میخنده ؟! خو اصلا به من چه .

به سمت در رفتم و به هری نگاه کردم.

" کی آماده شدی ؟! ندیده بودمت ببخشید"

فازش تغییر کرد چه عالی ! از خونه بیرون رفتن و به راست رفتم سوار ماشینش شدم .

بعد من هری با آرامش تمام اومد و سوار ماشین شدیم . سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم .

.....

"نینا رسیدیم. بیدار شو "

سرم رو از شیشه جدا کردم . آخرین سرم درد گرفته . من کی خوابم برد . گردنمو خشک شده.

"آخ "

"چیشده؟ حالت خوبه ؟!"

"خوبم فقط گردنم ..."

دوتا دست روی گردنم حس کردم که دارن گردنم رو نوازش میکنن ... چقدر آرامش بخشه.

"بهتره؟!"

" آره مرسی"

گفتم و گردنم رو چرخوندم و یه صدای تق ازش در اومد .

"این اثباتش "

هری به این حرفم خندید و پیاده شدیم .

رفتیم دم در یه خونه سفید و هری زنگ در رو زد.

"اومدممممممم "

صدای نایل بود . به نظر خوشحاله .

"خوش اومدین " نایل گفت و وارد خونه شدیم .

.....

فکر نمیکردم کیا رو قراره اینجا ببینم . زین و پری ، لیام و سوفی ( از مامان بزرگ خبری نیس :|)، لویی و الینور و از همه جالب تر نایل هم دوست دختر پیدا کرده . اسمش ملیه (meli) و خیلی نازه . به هم میان !

پسرا که داشتن در مورد موسیقی حرف میزدن و الینور وسوفی هم که داشتن در مورد فشن حرف میزدن و منو پری و مِلی خیلی صمیمی شده بودیم . پری در مورد دوستاش یعنی لیتل میکس گفت و من در مورد اینکه چقدر دوس دارم اونارو ببینم . شماره هامونو بهم دادیم تا با هم در تماس باشیم.

نایل ملی رو صدا کرد تا شام و میز شام رو آماده کنن و منو پری رو تنها گذاشت . به هری نگاه کردم .داشت با بقیه حرف میزد و میخندید . خیلی شیرینه وقتی اینجوری میبینمش.

"دوستش داری؟!"

برگشتم و دیدم پری بهم میگه . اون خیلی با درک و فهمه و مهربون.

"آره با تمام وجودم ... ولی‌ باید فراموشش کنم ."

" چرا ؟! دلیل محکمی برای این کارت داری؟!"

"مطمعنم منیجمنت نمیذاره که با هم بمونیم... حتی اگه عاشق همم بشیم اونا جدامون میکنن."

اینو گفتمو به زمین خیره شدم . ودستامو روی پاهام گذاشتم . پری ی دستشو روی دستم گذاشت و گفت:

"اونا شاید بتونن برا یه مدت زمان طولانی شمارو از هم دور کنن ولی شماها باز به هم برمیگردین . من و زین رو ببین . مارو از هم جدا کرد ، زین رو از گروهش جدا کردن و مجبورش کردن یه رابطه فیک دیگه شروع کنه که اونم تموم شد و ما بعد از مدت ها دوباره با همیم . اونا نمیتونن عشقو نابود کنن و هیچکس نمیتونه "

پری گفت و با صدای نایل بلند شدیم و به سمت آشپزخونه رفتیم.

_______
نظر بدین :(
و البته به نظرات من در مورد فیک و رل بودن رابطه ها احترام بزارید -_- من کاری ندارم چی واقعا رله و چی نیس ولی من اینجوری دوستشون دارم.

عاشقتونم :))) ~N

Promise (H.S)Where stories live. Discover now