رسیدیم به خونه و مستقیم رفتم تو اتاق و هری دنبالم اومد . کیفمو خالی کردم و گذاشتم سرجاش ، کفشم رو هم همینطور .
هری رو تختم نشسته بود و داشت نگام میکرد ."هری میخوام لباسمو عوض کنم میشه بری بیرون ؟!"
"خب نه "
خیلی راحت گفت . ای بابا این دیگه داره زیاده روی میکنه.
"باشه "
گفتمو از کمد یه شلوار چرم مشکی تنگ و یه پیرهن دکمه دار که شبیه پیرهن مردونه بود چهار خونه های قرمز و سفید و مشکی داشت برداشتم و رفتم تو حموم اتاق و در رو قفل کردم . لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون .
"برای چی رفتی تو حموم تا لباساتو عوض کنی ؟!"
هری اینو پرسید و من بهش نگاه کردم یه اخم ضعیفی روی صورتش بود و پیشونیشو چروک انداخته بود .
"گفتم میخوام لباس عوض کنم . نگفتم ؟!"
اینو گفتم و اون بلافاصله از اتاق خارج شد . دوتا کفش مشکی از جا کفشی برداشتم و کیف ساده ای رو دوشم انداختم و از اتاق رفتم بیرون . هری روی صندلی نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد و میخندید . به وی میخنده ؟! خو اصلا به من چه .
به سمت در رفتم و به هری نگاه کردم.
" کی آماده شدی ؟! ندیده بودمت ببخشید"
فازش تغییر کرد چه عالی ! از خونه بیرون رفتن و به راست رفتم سوار ماشینش شدم .
بعد من هری با آرامش تمام اومد و سوار ماشین شدیم . سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم .
.....
"نینا رسیدیم. بیدار شو "
سرم رو از شیشه جدا کردم . آخرین سرم درد گرفته . من کی خوابم برد . گردنمو خشک شده.
"آخ "
"چیشده؟ حالت خوبه ؟!"
"خوبم فقط گردنم ..."
دوتا دست روی گردنم حس کردم که دارن گردنم رو نوازش میکنن ... چقدر آرامش بخشه.
"بهتره؟!"
" آره مرسی"
گفتم و گردنم رو چرخوندم و یه صدای تق ازش در اومد .
"این اثباتش "
هری به این حرفم خندید و پیاده شدیم .
رفتیم دم در یه خونه سفید و هری زنگ در رو زد.
"اومدممممممم "
صدای نایل بود . به نظر خوشحاله .
"خوش اومدین " نایل گفت و وارد خونه شدیم .
.....
فکر نمیکردم کیا رو قراره اینجا ببینم . زین و پری ، لیام و سوفی ( از مامان بزرگ خبری نیس :|)، لویی و الینور و از همه جالب تر نایل هم دوست دختر پیدا کرده . اسمش ملیه (meli) و خیلی نازه . به هم میان !
پسرا که داشتن در مورد موسیقی حرف میزدن و الینور وسوفی هم که داشتن در مورد فشن حرف میزدن و منو پری و مِلی خیلی صمیمی شده بودیم . پری در مورد دوستاش یعنی لیتل میکس گفت و من در مورد اینکه چقدر دوس دارم اونارو ببینم . شماره هامونو بهم دادیم تا با هم در تماس باشیم.
نایل ملی رو صدا کرد تا شام و میز شام رو آماده کنن و منو پری رو تنها گذاشت . به هری نگاه کردم .داشت با بقیه حرف میزد و میخندید . خیلی شیرینه وقتی اینجوری میبینمش.
"دوستش داری؟!"
برگشتم و دیدم پری بهم میگه . اون خیلی با درک و فهمه و مهربون.
"آره با تمام وجودم ... ولی باید فراموشش کنم ."
" چرا ؟! دلیل محکمی برای این کارت داری؟!"
"مطمعنم منیجمنت نمیذاره که با هم بمونیم... حتی اگه عاشق همم بشیم اونا جدامون میکنن."
اینو گفتمو به زمین خیره شدم . ودستامو روی پاهام گذاشتم . پری ی دستشو روی دستم گذاشت و گفت:
"اونا شاید بتونن برا یه مدت زمان طولانی شمارو از هم دور کنن ولی شماها باز به هم برمیگردین . من و زین رو ببین . مارو از هم جدا کرد ، زین رو از گروهش جدا کردن و مجبورش کردن یه رابطه فیک دیگه شروع کنه که اونم تموم شد و ما بعد از مدت ها دوباره با همیم . اونا نمیتونن عشقو نابود کنن و هیچکس نمیتونه "
پری گفت و با صدای نایل بلند شدیم و به سمت آشپزخونه رفتیم.
_______
نظر بدین :(
و البته به نظرات من در مورد فیک و رل بودن رابطه ها احترام بزارید -_- من کاری ندارم چی واقعا رله و چی نیس ولی من اینجوری دوستشون دارم.عاشقتونم :))) ~N
YOU ARE READING
Promise (H.S)
Fanfictionمن قول دادم پس میتونم... این زندگی منه و میتونم اون طور که میخوام تغییرش بدم حتی اگه تلخ باشه هیچی جلو دارم نیست این یه قول پیش خودمه....