Part 22

116 14 7
                                    

سه روزه که هری رو ندیدم . سرم با نوشتن آهنگ گرمه و احساسات زیادی در من موج میزنه . از نوشتن خسته شدم و دفترم رو بستم ‌. از صندلی میز تحریر بلند شدم و پریدم رو تختم . هیچ جا خونه نمیشه مخصوصا هتل ‌. اون شب که هری رفت خیلی ها فکر میکردن که منو هری یچیزی بینمون اتفاق افتاده . چجوری بگم چی . همون چیز دیگه !

همین موضوع باعث شده بود که خیلیا بیان و زیر پستام فحش بارونم کنن ولی این چیزی نبود که من ازش تعجب کردم .خیلی از آدمایی که کامنت میذاشتن در این مورد مینوشتن که نینا و هری به هم میان و بهتره تو زندگی شخصی شون دخالت نکنیم . آخرین یادش بخیر همین چند ساله پیش بود که زیر پستای کندال جنر میرفتم و به توپ فحش میبستمش! چقدر حال میداد‌

همین الانشم بعضی وقتا با یه پیج دروغی میرم و کامنت میذارم خیلی ازش بدم میاد ! نمیدونم چرا شاید بهش حسودی میکردم ولی واقعا بدون عمل هایی که داشت هیچی نبود به جز زرافه .

صدای زنگ گوشیم منو از این فکر های احمقانه بیرون آورد .

شماره مال هری بود . سریع جواب دادم .

"الو؟!"

"سلام نینا چطوری؟! خوش میگذره ؟! "

"آم خوبم مرسی . بیکارم ... میگذره!"

"خب امشب قراره از بیکاری در بیای . منیجمنتمون بهم گفت که بهت بگم قرار شام داریم برای امشب خودش وقت نداشت که زنگ بزنه . یچیز رسمی بپوش رنگش فرق نداره فقط رسمی باشه ."

" اوکی دیگه چیزی نخواست؟!"

"کی ؟!"

" منیجمنت دیگه "

" نه فقط ساعت ۷ میام دنبالت آماده باش . باااااای"

گفت و تلفونو قطع کرد . حتی نذاشت من چیزی بگم . یجورایی شنگول میزد . خدا میدونه چشه باز !

به ساعت نگاه کردم . ۵:۱۰ دقیقه . اوپس باید زودتر برم حموم و آماده شم .

دوش گرفتم و موهامو خشک کردم و صافش کردم . موهام خیلی بلند شدن و بالای باسنمن و چتری هامم که الان رسیدن روی گردنم . موهامو باز گذاشتم و حالا نوبت انتخاب لباسه . از اونجایی که جو رفته مرخصی خودم باید انتخاب کنم!

شاید گفت رسمی ولی قرار نیس خیلی خیلی هم رسمی باشم این یه شامه .یه پیراهن سیاه سفید کلوش یقه قایقی که استینش بلند بود رو پوشیدم و کفش پاشنه بلندم رو پام کردم و یه پالتو کلفت و کلاه کاموا ای رو برداشتم و رفتم طبقه پایین تا ساعت ۷ بشه .یه ربع به ۷ مونده بود پس نشستم روی مبل بودم و با موبایلم ور میرفتم که زنگ در به صدا در اومد. یکم زود اومده ! رفتم سمت در و در رو براش باز. کردم.

هری یه دستشو روی چهار چوب بیرون در گذاشته بود و بهش تکیه داده بود. وقتی در رو باز کردم چشماش به من خورد و از بالا تا پایین براندازم کرد و خب منم داشتم همین کار رو میکردم . اون کت و شلوار و کفش مشکی پوشیده بود و یه کلاه مشکی هم رو سرش بود و عینکشو هم تو دستش گرفته بود. و البته یه شال هم روی شونه اش انداخته بود که مشکی با طرح های سفید بود. یجورایی انگار ست کرده بودیم.

"سلام"

بعد از مدتی گفتم و انگار بیدارش کردم.

"ها ... سلام "

یجور خنده داری گفت و خندم گرفت ‌.
"بیا تو تا من پالتو و کلاهمو بپوشم "

"پالتو ؟! "
با تعجب گفت

"خب آمممم آره !"

" هوا انقدرا هم سرد نیس یچیزی بپوش که نپزی توش . کلاه کاموا ای هم لازم نیس"

" باشه "

رفتم تو اتاقم و یه کت بلند برداشتم و پوشیدمش. خیلی نازک تر از اون پالتوم بود و مشکی رنگ بود. کیفمو برداشتم و رفتم پایین . هری داشت دورو بر خونه رو نگاه میکرد و وقتی منو دید لبخند زد.

"بریم!؟"

گفت و به در بیرون اشاره کرد.

"آره بریم"

رفتم کنارش و دستمو محکم گرفت و با هم از خونه خارج شدیم....

❤❤❤

سلام مرسی از این که ازم حمایتمیکنین و میخواید که داستان رو ادامه بدم بعضی وقتا دوس دارم دیگه ننویسم چون تقریبا کسی نمی خونه...

از اونایی که میخونن و رای میدن تشکر ویژه دارم

قسمت بعد خیلی خووووبه

آل دِ لاو~اِن

Promise (H.S)Where stories live. Discover now