*ديد لويى*
وارد حياط خونه ى هرى شديم. حياط خونه اش بزرگ و دلباز بود. پر از درخت و سبزه، درست مثل خونه ى خودم.
هنوز چند ساعت نشده بود كه از خونه ام زده بودم بيرون ، ولى ميخواستم برگردم.
چى ميشد به جاى اينكه من بيام اينجا، اون ميومد خونه ى من؟
ولى نميشه و من الان اينجام، پس هيچ راه برگشتى نيست.
هرى جلوى در ورودى خونه ى بزرگش ترمز كرد، از ماشين پياده شد .منم پياده شدم و درو بستم.
ديدم يه اقاى ميانسال اومد سمت هرى ، كليداى ماشين ازش گرفت.هرى يه چيزى بهش گفت و رفت سمت در خونه.
من همينطور سرجام خشكم زده بود." لويى!؟ تو نميخواى بياى؟"
هرى داد زد، منم سريع رفتم كنار هرى و همراهش رفتم داخل خونه اش.
راستش وقت اين نبود كه باهاش لج كنم و حرصش بدم.
ولى به وقتش اينكارو ميكنم.
به نظرم اذيت كردن هرى حس خوبى داشته باشه.رفتيم تو...
هنوز چند قدم داخل هال بزرگ خونه اش نرفته بوديم كه يه خانم تقريبا سى و پنج ساله اومد سمتمون."سلام اقا, صبحونه اتون اماده است"
از اين حرفش معلوم بود كه حتما خدمتكار هري.هرى برگشت , بهم نگاه كرد و بدون يه لحظه درنگ دستمو گرفت و باهم رفتيم سمت اشپزخونه.
واااااى دستاى هرى خيلى بزرگن, اونا فوق العاده زيبا و خوش تراشن, طورى كه دستاى من توشون غرق شدن..
انگار دستاى هرى درست شده بودند تا دستاى منو بگيرن.
دستاى ما همديگه رو كامل ميكردند.ولى چرا چند سالى كه باهم تو گروه بوديم, به اين چيزا دقت نكرده بودم?
وارد اشپزخونه شديم. ميز خيلى قشنگ چيده شده بود و همه چى روش پيدا ميشد, ميتونستم حسابى بخورم چون خيلى گشنه ام بود.
ولى چشمم به دختر جوونى خورد كه رو ميز نشسته بود.
اووووون ديگه كيه?هرى دستمو ول كرد و با سر بهم اشاره كرد كه رو يكى از صندليا بشينم.
اون رفت كنار دختره و اونو بوسيد.
واااااااااااااااات ??? ( منم همزمان با لويى وااااات 😐)
تا اونجايى كه من شنيدم هرى نزديك دوسال هيچ دوست دخترى نداره, پس اين كيه?
BẠN ĐANG ĐỌC
REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشق
Fanfictionهری با انتقام گرفتن از لویی به چه چیزی میخواد برسه...؟ چه اتفاقی افتاد که اونو به فکر انتقام انداخت؟