Chapter 16

1.6K 163 85
                                    



این چپتر اولش یکم صحنه داره ولی سعی کردم نه زیاد غلیظ توضیح بدم که حال بهم زن باشه و نه کم که نفهمید چی شد. کلا بگم اولین بارمه که همچین قسمتایی رو مینویسم،اگه واقعا فکر میکنید باید روش نوشتنمو تغییر بدم حتما کامنت بدید.

*دید لویی*

"هری این کار اشتباهه! میفهمی؟! اشتباه.!"

میخواستم از زیر دستش فرار کنم،ولی نمیتونستم.

تو چشماش نگاه کردم،نه عصبانی بود نه میخواست انتقام بگیره ولی اون چش شده؟چرا میخواد اینکارو باهام انجام بده.

"هه! اشتباه؟! میخوام ببینم چند دقیقه بعد هم همین حرف میزنی؟"

از روی میز کنار تخت دو تا دستبند برداشت.

اونا دستبندای عادی نبودن،دورشون یه چیزای نرم قرمز رنگی هم بود.هر دوتا دستامو با دستبندا به تخت بست.

" هری ؟!! خواهش میکنم بس کن... چرا اینکارو میکنی؟"

ولی هری به حرفام اهمیت نمیداد.

من الان فقط با تی شرتشم رو تخت دراز کشیده بودم.

هری رو من دراز کشید ولی مشخص بود نمیخواست و حواسش بود که وزنشو کامل روم نزاره.

اون تو چشام خیره شده بود و با دستش داشت موهامو از جلوی صورتم کنار میزد.
موهام کمی بلند شده بودند.
فک کنم اگه کوتاهشون نکنم تا چند وقت دیگه به اندازه ی موهای هری برسند.

چند بار رو موهام دست کشید و گفت:

" دستاتو بستم نه بخاطر اینکه فکر کنی رو خودت کنترل نداری و یا تحقیرت کنم ولی فقط بخاطر اینکه تو خیلی ادم سمجی هستی و اگه دستات باز باشه حتما جلومو میگیری."

نمیتونستم تو جوابش چیزی بگم.

گردنمو خیلی اروم بوسید و از روم بلند شد.

از کنار میز لوب برداشت.

رفت کنار پاهام نشست و پاهامو ازهم باز کرد.

ولی من سریع پاهامو بستم.

حالم داشت بد شد.نمیدونستم چیکار میخواد بکنه ولی حس خوبی بهش نداشتم.

" لو؟! پاهاتو به تخت نبستم چون نمیخوام حس اسیر بودن بهت دست بده،همینطور که این ممکن واست درد ناک باشه بهت قول میدم بهترین حس رو بهت میده،حسی که هیچوقت تو زندگیت تجربه نکردی"

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقDonde viven las historias. Descúbrelo ahora