*ديد لويى*
با نور سفيد خورشيد كه تو صورتم ميخورد با هر زحمتى كه بود چشمامو باز كردم.
صبح شده بود.سريع به سمت ساعت روى ميز كنار تختم نگاه كردم.
ساعت هشت صبح بود.هنوز يكساعت تا اومدن هرى وقت داشتم.
ديروز عصر هرى كه شمارمو از سايمون گرفته بود بهم زنگ و گفت كه فردا ساعت نه مياد دنبالم و تاكيد كرد كه وسايلامو اماده كنم.
كه همون فردا بذارم تو ماشين هرى، و ديگه برنگردم خونه ام.
هنوز تا اومدن هرى وقت داشتم .
ديشب تا دير وقت وسايلامو جمع ميكردم بخاطر همين خيلى خسته شده بودم.نزديك دو ساعت طول كشيد تا لباسا و مداركمو جمع كنم.
پس يه نيم ساعت ديگه بخوابم كه چيزي از هري كم نميشه؟
ميشه؟
يه نيم ساعت ميخوابم، بعد از اون اماده ميشم .
سرمو گذاشتم رو بالشم و سعى كردم دوباره بخوابم........
"شيت شيت شيت "
خواب مونده بودم .همينطور كه داشتم به خودم لعنت ميفرستادم ،سريع از تخت اومدم پايين و رفتم تو حموم ، صورتمو شستم و يه مسواك زدم.
ساعت از نه گذشته ، الان كه هرى برسه.
از حموم اومدم بيرون كه برم از تو كمد لباسايى رو كه اماده كرده بودم واسه امروز ،بپوشم، ولى صداى در منو تو جام ميخكوب كرد.پشت سر هم ميزد رو در، صد در صد خود هرى.
برم درو واسش باز كنم قبل از اينكه درو از جا بكنه.
از اتاقم اومدم بيرون، از پله ها دوتا دوتا اومدم پايين.
رسيدم دم در، كليد چرخوندم و درو باز كردم.اره خودش بود. هرى پشت در وايساده بود. يه تيشرت مشكى ، جين مشكى با كفشاى هميشگى قهوه اي رنگش ، با يه كت مشكى كه قشنگ رو تنش فيت بود.
خشكم زده بود، اون مثل هميشه زيبا و فوق العاده بود.
موهاى بلندش همراه وزش باد تكون ميخوردن.
چشماش زير نور خورشيد سبزتر از هميشه بودن."اههههمممممممم "
هرى بعد از اين حرفش سر تا پامو نگاه كرد.
اون چرا داشت بهم نيشخند ميزد؟
اون نگاهشو قسمت پايين بدنم نگه داشت.منم به خودم اومدم، پايينو نگاه كردم.
" واااااااات ده فااااااااااااك "
تازه متوجه شدم كه فقط با باكسرم اومده بودم پايين.
گندت بزنن تاملينسون! به جز گند زدن چيز ديگه اى هم بلدى؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشق
Fanficهری با انتقام گرفتن از لویی به چه چیزی میخواد برسه...؟ چه اتفاقی افتاد که اونو به فکر انتقام انداخت؟