Chapter 19

2.7K 192 79
                                    

*دید لویی*

چند روزی میشد که به چشایر اومده بودیم.

دراینجا بودن حس خوب و باور نکردنی به من تداعی میکرد.

احساسم مثل پسری بود که بعد از چند وقت دوباره به دیدن مادرش اومده بود و خوشحالی وصف ناپذیری داشت.

مادر هری برام مثل مادر خودم بود،مادری که الان کیلومترها ازش فاصله داشتم اما جاش همیشه تو قلبم بود.

انه یک زن مهربون و مادر نمونه است،در این چند روز حتی یکبار هم منو با اسمم صدا نزد بلکه با کلمه ی پسرم من به وجد می آورد.

ولی امان از دل غافل..
اگه روزی مادرش متوجه قراردادی بودن همه چی شد چه عکس العملی از خودش نشون خواهد داد؟

اما برام غیر قابل باور بود که فکر کنم انه از این موضوع به این مهمی خبر نداشته باشه.

به نظر من انه از همه چی خبر داشت ولی نمیخواست به روی خودش بیاره.

یک صدایی از ته دلم به من می گفت که مادر هری اونقدرا هم احمق نیست که متوجه هیچ چیزی نشه.

ولی نمی تونستم به صدای درونم گوش بدم.چون همیشه حرفاش دروغ از اب در می اومدند.

یعنی انه از هرزه بودن اسکایلر هم بی خبر بود؟

افکار درهم و قاطی من برای خودشون عروسی راه انداخته بودند.غلغله ای که تو  مغزم بود حتی در یک کلاب شلوغ و پر سر و صدا هم نمیشد پیدا کرد.

ولی از اینکه میدیدم هری خیلی وقت شده که با اسکایلر همخوابه نشده ،تو پوست خودم نمیگنجیدم.

مثل قهرمان المپیکی که بعد از گرفتن نتیجه ی دلخواهش و گرفتن مدالش،از خود بی خود می شه و هم خودش و هم بقیه را دلشاد می کند.

هری باید متوجه میشد که ارزشش داشتن یه عشق واقعی و پاک، نه یه هرزه که فقط با اون بتونه نیاز غریضی خودش برطرف کنه.

تنها امیدواری ام این بود که بعد از تمام شدن قراردادم با هری بتونم تو تغییر روش زندگیش بهش کمک کرده باشم.

من، لویی تاملینسون،کسی که همیشه روی هری تاثیر گذار بودم،پس می تونم در این موضوع مهم هم موفق بشم.

از همین الان هم میتونستم  خودم در بالای اون قله ی موفقیت ببینم.قله ای که میتونم از اونجا تغییر بزرگ زندگی هری ببینم.

عصر شده بود.

صدای پرنده ها از سکوت اتاق نشینمن استفاده کرده بودند و مانند آهنگی در فضای اتاق می پیچیدند.

من هم مثل همیشه که دوست دارم راحتترین لباس انتخاب کنم یه شلوار راحتی مشکی با یه سویتر طوسی پوشیده بودم و روی اون مبل نرم و راحت ولو شده بودم.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Aug 15, 2016 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقOù les histoires vivent. Découvrez maintenant