Chapter 12

1.1K 142 36
                                    

*دید لویی*

از اون روزی که اسکایلر اومد تو اتاقم و بهم گفت تا هر کسی رو که میخوام واسه مراسم نامزدیم دعوت کنم سه روز گذشته.

ولی من هنوز حتی به یک نفر هم خبر ندادم.

میخوام اولین نفری که بهش خبر میدم مامانم باشه،ولی من مطمئنم اون الان از دستم عصبانیه.

نه بخاطر اینکه اون یه ادم هموفبیک باشه، نه...

بخاطر اینکه من همه چیزو بهش میگم و یجورایی اون صمیمی ترین دوستمه.

ولی ایندفعه اینکارو نکردم...
اون که نمیدونه این رابطه واقعی نیست..

مطمئنم از وقتی عکسای من و هری تو همه ی دنیای مجازی پخش شده ،مامانم اونارو دیده ولی از اینکه تا الان راجب هری چیزی بهش نگفتم ناراحته.

باید هر چه زودتر باهاش حرف بزنم ،ولی الان وقت اینکار نیست.

الان باید برم تو اتاق کار هری و باهاش حرف بزنم.

از اون شب لعنتی تا الان هری حتی یک کلمه هم باهام حرف نزده.

تو این چند روز ،هم من و هم اون کارای نرمال خودمونو انجام دادیم.

صبح رفتیم سر کار و عصرو تو خونه گذروندیم،.

شب هم از خستگی زیاد خوابمون برده فقط با این فرق که من تنها ،تو اتاقی خوابیدم که مثلا مال هریه و اون تو بغل اسکایلر خوابیده.

من هنوز نمیتونم یه دلیل پیدا کنم که بخاطرش از اون دختره بدم نیاد.
ولی نیست،هیچ راه و دلیلی نیست.
و من نفرتم بهش بیشتر و بیشتر میشه.

نزدیک ده شب بود.از اتاقم زدم بیرون و به سمت اتاق کار هری رفتم.

هری هر شب تا دیر وقت کار میکرد.

رسیدم جلوی در،در زدم و رفتم تو.

اون پشت میزش نشسته بود و سرش تو اون برگه هایی بود که جلوش ریخته بودند.

باید ازش بپرسم دلیل اینکاراش چیه؟ چرا دیگه نمیاد پیش من بخوابه؟چرا باهام حرف نمیزنه؟

اصلا نیاد پیش من،حداقل با اون دختره نباشه...
حرص منو درنیاره...

رو صندلی جلوی میزش نشستم.

اون هنوز سرشو بلند نکرده بود،البته خوب نباید هم اینکارو بکنه،چون اون میدونه که من جلوش نشستم و میخواد حرصمو دربیاره.

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقWo Geschichten leben. Entdecke jetzt