Chapter 9

1.2K 147 111
                                    

این چپتر تقدیم میکنم به 96_nargesmd
چون همیشه کامنت میده و خیلی دوسش دارم 😊

*دید لویی*
با صدای آلارم گوشیم،کم کم چشمامو باز کردم.
اتاق ساکت بود،فقط صدای نفس کشیدن هریو که کنارم خوابیده بود،میشنیدم.

خداروشکر هری دیشب نزدیک من نخوابید و بخاطر ایم موضوع خوشحال بودم.

به ساعتی که رو میز کنار تخت بود نگاه کردم.چشمام گرد شدن.

'فااااااااک! دیر شده '

باید هرچه زودتر اماده شم برم سرکار. دیروز که نتونستم برم،امروز هم اگه دیر برسم صدای اون سایمون لعنتی درمیاد.

البته بیشتر کارای شرکت دیشب انجام داده بودم و از این نظر خیالم راحت بود.

اومدم پتو رو بزنم کنار و از تخت برم پایین که دوتا دست دور کمرم حلقه زدن و منو کشیدن عقب.

الان من تو بغل هری بودم،پشتم به هری چسبیده بود.

هری سرشو اورد و کنار گوشم گذاشت.

گرمای نفساش به گوشم میخورد، چه حس خوبی داره درکنار هری بودن.

"کجا میخوای بری کوچولو؟فک کنم بعضیا دیشب خوابشون برد و نذاشتن من به کار مهمم برسم"

خفه شو هری! کوچولو خودتی،فقط هیکلت بزرگ دلیل نمیشه به من بگی کوچولو...

بعدشم منو کشتی با این کار کار کردنت...بگو خلاصم کن.

صداش از هر موقعی کلفتر شده بود.صداش خیلی سکسی شده بود..

" تو که کارمند ساده ی شرکتت نیستی که اینقد عجله داری! تو رییس شرکتتی،یکم ابهت داشته باش"

اره جون خودت! دیر رفتن نشانه ی ابهت نیست گل من! من الگوی کارمندام هستم،پس باید زود برم.

"باشه! حالا میشه اجازه بدی برم اماده بشم بعد از اون به کارت برسی؟"

اون دستاشو از دور کمرم برداشت.سریع از زیر پتو اومدم بیرون و رفتم سمت حموم.

دروباز کردم و رفتم تو،میخواستم درو ببندم که هری پاشو گذاشت لای در و نذاشت درو ببندم.

اون درو باز کرد و اومد داخل،انگار نه انگار من اونجا وایساده بودم.

هری صورتشو شست و شروع کرد به مسواک زدن.
منم دیگه دلیلی نمیدیدم اونجا وایسم،پس رفتم کنار هری و شروع کردم به مسواک زدن.

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقDonde viven las historias. Descúbrelo ahora