Chapter 4

1.1K 145 42
                                    

‎*ديد هرى*
‎'بهش فك كن تاملينسون'
‎اين اخرين حرفى بود كه به لويى زدم.

‎اون با عصبانيت تمام از دفتر شركت زد بيرون .

‎داشتم از خوشحالى بال درمياوردم.
مطمئن بودم لويى به زودى مال خودم ميشه.كارى ميكنم همونطور كه لويى روح منو نابود كرد، روحش نابود شه.

لويى بيچاره ! نميدونه چه چيزايى منتظرشه.

‎سريع رومو برگردوندم سمت سايمون كه داشت بهم نگاه ميكرد.

((خيلى ممنون سايمون! نميدونم چطور ازت تشكر كنم، ممنون از اينكه كمك كردى تا من به اين ارزوم برسم، نزديك يكسال كه منتظر همچين روزى بودم))

دقيقا بعد از مردن اميلى فكر اين قرار داد به سرم زد.

‎سايمون كه دهنش تا بناگوشش باز بود و انگار پيروز جنگ شده بود سرشو به نشانه ى تاييد حرفام تكون داد.

((درسته كه خانواده ى لويى نقطه ضعفشن ولى از اونجايى كه من ميشناسمش اون خيلى ادم سمجيه و خيلى سخت تن به كار زور ميده))؟

‎سايمون با كمى ترديد داشت حرف ميزد.
‎مرتيكه ى عوضى انگار يادش رفته بود يكسال پيش لويى مجبور كرد تا باهاش قرار داد ببنده و تا سه سال ديگه بايد زير نظرش باشه؟

‎حتما اون چند ميليون پوندى كه بهت دادم نتونسته دهنتو شيرين كنه؟

‎از صندليم كه بهش تكيه داده بودم فاصله گرفتم ، يكم به جلو خم شدم ،ارنجامو رو پاهام گذاشتم و انگشتاى دستمو تو هم گره زدم.

((ببين سايمون!؟ درسته اون سمج و كله شق ولى وقتى پاى خانوادش درميون باشه، ديك من كه هيچى ، ديك تو رو هم ساك ميزنه )) ( هرى عبضى )

‎خنده هاى سايمون اتاق پر كردن.

هيچوقت ازش خوشم نمى اومد.اون عوضى ترين ادم دنياست.

‎ولى از وقتى كه از زير دستش اومدم بيرون و شركت مستقل خودمو درست كردم ، ديگه جرائت نميكنه زياد به پر و پام بپيچه.

اون عوضى راه رفتن, نشستن و طرز لباس پوشيدنمونو هم كنترل ميكرد.

ولى الان ديگه نميتونه, حداقل رو من ديگه هيچ كنترلى نداره.

‎ شركت من الان يكى از مهمترين و بزرگترين شركتاى فيلمسازى دنيا شده.

‎و از اينكه با من همكارى كنه سود خوبى عايدش ميشه.

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقDonde viven las historias. Descúbrelo ahora