Chapter 8

1K 142 19
                                    

*ديد لويى*

نزديك ده دقيقه اصلا به هرى و اسكايلر نگاه نكردم!

جو اتاق خيلى سنگين بود.

از اينكه اسكايلرو تو بغل هرى ميديدم بدم مى اومد. من حسود نبودم.
اصلا چرا بايد حسودى كنم؟ هرى كه دوست پسر واقعيم نيست...

ولی دوست نداشتم اون دختره ی هرزه رو کنارش ببینم.
اون لیاقتش بهتریناست نه یه هرزه...


یه لحظه احساس کردم یکیشون از رو مبل بلند شد.

نمیتونستم سرمو برگردونم ببینم هری یا اسکایلر؟

الکی مثلا غرق برنامه ای بودم که تو تلوزیون پخش میشد.
اسکایلر از کنار مبل من رد شد و رفت بیرون.

اخیییییییییش! نفس راحتی کشیدم.
همون بهتر که گورتو گم کردی و اون دستا و سر نجستو از رو هری برداشتی.

الان میتونستم نگاهای هریو رو خودم حس کنم.

"خیلی تو نخ این برنامه ای، دوسش داری؟"

اون با خنده گفت.من جوابشو ندادم.میخواستم بیشر سوال بپرسه...

اره تو دوست داری همیشه جواب بگیری ولی من کسی نیستم که همیشه جوابتو بدم.

" معلوم که خیلی خوشت میاد از این برنامه "

ههههههههه نمیدونست من از این برنامه های درپیت متنفرم....

یهویی مبل رفت پایینتر.هری بلند شده بود تا بیاد کنارم بشینه.

فک کن؟ اون اومد کنارم بشینه...
وای دهنم بسته نمیشد از خوشحالی،الانه که هری متوجه بشه...

هری دستشو انداخت دور گردنم.
کم کم بدنم شروع کرد به داغ شدن.

اون با انگشتاش شروع کرد به لمس کردن گونه ام...

وااااااای خدا... فک کنم از گرمایی که تو بدنم بوجود اومده بود،میتونستم حس کنم گونه هام سرخ شدن....

هری داره منو به بازی میده،من میدونم.
اون ازینکاراش منظوری نداره.
من فقط یه شخص قرار دادی ام تو زندگیش نه بیشتر...

اون فک کنم متوجه شده با یه لمس کوچیک بدنم داغ میشه و اگه ادامه بده کم کم کنترل خودمو از دست میدم....

هیچوقت فکرشو نمیکردم که یه لمس کوچیک از هری میتونه اینقد روم تاثیر داشته باشه..

REVENGE TO LOVE ( Larry /persian)انتقام تا عشقDonde viven las historias. Descúbrelo ahora