دو| فاک!!

459 66 18
                                    


صبح با زنگ گوشیم بلند شدم.لعنتی فیلم برداری که سه هفتس تموم شده .
انقدر دیشب ذهنم درگیر بود که از روی عادت بدون اینکه بفهمم کوک کردم.

بعد از خفه کردن زنگ گوشی بلند شدم و پرده های سفید اتاق که از جنس حریر بودند رو کنار زدم.

با دیدن آسمون خاکستری که ایفل توش گم شده بود ناخوداگاه زمزمه کردم:
Don't say the word that it's on your lips.
Don't look at me that way
Just promise you'll remember when the sky is gray

صدای زنگ گوشیم منو از اون اهنگ و فکر پسرا بیرون اورد.

-سلام آقای استایلز،اگه میشه الان بیاید به آدرسی که براتون می فرستم اقای کارگردان باهاتون کار دارند.

اون دستیار کارگردان چاپلوس با لحجه ی فرانسویش که داشت زور می زد درست انگلیسی حرف بزنه، پشت گوشی اینارو گفت.

-خیلی خوب.
و بعد از دیدن sms اش راه افتادم.من پاریس رو درست بلد نیستم واسه همین map گوشی رو باز کردم.

اوه اونجا یه رستوران بود!

بعد از چند دیقه رسیدم.
چه قدر آشنا بود انگار قبلا اینجا بودم!
اره اون شب که من و زین از اتاقامون فرار کردیم اومدیم اینجا.
اوه لعنتی چه خاطره ی مسخره ای......

-آقای استایلز؟
با صدای اون دستیار کارگردان روم رو برگردوندم.

-سلام گفتید که کارگردان با من کار داره؟

-بله،بفرمائید ایشون منتظرتون هستند.
اون مرتیکه سریع جواب داد.

با ورود به رستوران و گذشتن از چند تا میزکه افراد در حالی که سرشون تو گوشین بود داشتندغذا می خوردن،
صدای یکی از مهمونا بلند شد:

_اوه خدای من اون هری استایلزه.

در حالی که داشت اخرین حروف اسممو به فرانسوی داد میزد همه ی رستوران به سمت من برگشتن و بعد از چند ثانیه کل رستوران دور من بودن که حتی خود مدیر رستوران هم جزوشون بود و به زور می خواست بگه که چقد خوب بوده که من رستوران اونو انتخاب کردم و از این چیزا
و جمله های مردمی که که عکس می خواستن، شده بود بک گراند سخنرانیش.

-میشه یه عکس بگیریم ؟

هری یه عکس لطفا.... .

و من بعد، توی گالری لااقل بیستاشون بودم.

اون کارگردان گامبولو بالاخره از روی صندلیش بلند شد و اون دستیارش اشاره کرد که مردم رو ازم دور کنه.

-خیلی ببخشید .لطفابگذاریند رد بشند.

و بعد منو به طبقه ی بالای رستوران برد.

-ببخشید آقای استایلز باید می گفتم کل رستوران رو رزو کنن.
با این حرفش خندم گرفت اخه اون تهیه کننده هم بود و باید بگم اون حرف هاش کاملا کسشر بود چون همچین کاری از ادم خسیسی مثل اون بر نمی اومد.

-چیزی شده آقای.... .

نه نه .راستی گفته بودید که با من کار دارید.
سریع گفتم و لبمو گاز گرفتم تا لبخندم محو بشه.

-بله می خواستم بهتون بگم که فیلم،تدوینش تموم شده و تا چند وقت دیگه قراره اکران شه.اگه دوست داشته باشین می تونین ببینیدش.

بالحن سردی جواب دادم:
-نه ممنون
و از جام بلند شدم و بعد از خدافظی با اون کارگردان و فرار از جمعیت سوار ماشین شدم و بعد از یه رانندگی من جلوی یه کلاب بودم.

-اوه من چطوری اینجام؟
زیر لب گفتم.
'هی پسر از فکر اون دختر بیا بیرون.. '
مغزم گفت وشاید این دفعه حق با اونه
خوب فکر نکنم بد باشه یکم خوشبگذرونیم
و درحالی که نیشخند زده بودم داخل کلاب شدم.

تقریبا خالی بود خوب معلومه چون هنوز شب نشده
به طرف دختر سرور رفتم و یه ویسکی سفارش دادم.

دختره در کمال آرامش ودر حالی که یه لبخند ملیح رو لبش بود شیشه ویسکی رو جلوم گذاشت.

خوب احتمالا اینجا افراد مشهور زیادی میان و این برایشون عادیه.
دیگه اهمیت ندادم و ویسکی رو سر کشیدم.
تندیش گلوم رو می سوزوند ولی یه حس عالی بهم می داد.

اره به خاطر همین حسشه همه می خورنش و خوب مستی بعدش.... .

وقتی به خودم اومدم اولیش تموم شده بود و دومیش توی دستم بود و اونم آخراش بود.
کلاب دیگه کاملا پر شده بود و پسر دخترای مست داشتن وسط می رقصیدن.

🔞به طرف جمعیت رفتم تا منم یکم خوشبگذرونم که یکی از اون هرزه ها با دیدنم به طرفم اومد و شروع کرد به مالوندن خودش به من و منم از خدا خواسته در حالی ویسکی رو سر می کشیدم به خودم می چسبوندمش و باسنشو چنگ میزدم.

بعد از چند دقیقه ما توی یکی از اون اتاقا بودیم و اون دختر لخت شده بود و سعی میکرد که زیپ شلوارمو باز کنه.

انقدر طول داد که عصبانی شدم و دستشو کنار زدم،
هنوز کاملا مست نشده بودم زیپ شلوارمو تو یه ثانیه باز کردم و اونو پرت کردم روی تخت.
می تونستم نیش خندشو ببینم.

شیشه های ویسکی رو که روی میز کناری بود برداشتیم و روی گردن و سینه های لختش ریختم و سینه هاشو مک زدم.
دیگه طاقت نیاوردم.
از روش بلند شدم و اون خوب فهمید که منظورم چیه.(😷)

از تخت بلند شدیم و اون زانو زد و شورتمو پایین کشی با دیدن دیک بزرگم زیر لب چیز هایرو گفت.

"قول میدی که مراقبشون باشی؟"
صدای اون دختر دیوونه وار توی سرم می پیچید و منو از حالت مستی در می آورد و باعث شد که دستامو روی سرم بذارم و بعد اون هرزه رو به عقب هل بدم.

پله های کلاب رو تند تند پایین می اومدم جوری که انگار اصن مست نبودم.
و بعد توی یه چشم به هم زدن من خونه بودم.

........................................................................

HeArtWhere stories live. Discover now