لطفا بخونید،جدن!

220 30 17
                                    

خوب سلام؛

من راسش زیاد تو فاز پاورقی نیستم، ولی لازم دونستم که این پاورقی قرار داده بشه.

اول اینکه اگه بخوام خودمو معرفی کنم،
هانیا هستم.
نمی گم نویسنده،چون شاید یه خورده برام زیادی باشه
ولی به هرحال من این داستانو نوشتم.

اول اینکه این نوشته ها که توی یه سری کلمات تنظیم شدن،چیزی بیشتر از یک داستان یا فنفیک اند.
واسه شما رو نمی دونم ولی واسه من پر از احساساته.

اگه بخوایم از حاشیه بگذریم (بازم میریم تو حاشیه:) )
و وقت شما رو نگیریم، باید بگم که یه خواهش دارم،
اصل این داستان،فنفیک یا هرچی که شما اسمشو می ذارید یه خواهشه.

شاید اول،زیاد براتون "آشنا" نباشه ولی کم کم می فهمید که چرا می گم آشنا، ما این جا یه دختر نداریم که پسرا رو توی کنسرت ببینه و یه رابطه به وجود بیاد،

"این جا چیزی که هست
                             زندگیه،خوبی،مهربونی و واقعیت."

و این برای ما آشناعه،ما هممون یه نقطه ی مشترک داریم و اونم اینه که به یه فرد علاقه داریم،به خاطر رفتارش و خصوصیت هاشو در اصل به خاطر "قلبش".

ولی واقعیت داره یه جور دیگه رقم می خوره،
اونا دارن کم کم خسته میشن،
تصمیم می گیرن قلبشونو عوض کنن،
مهربونی هاشونو از یاد ببرن،
و تسلیم اون رسانه هایی که می خواند پول در بیارن، بشن.
بشن یکی از اون آدمای معروفی که فقط پول براشون مهمه.

و ما اینو نمی خوایم،خودشونم همین طور.
ما یه سری چیزایی رو می بینیم، می دونیم،ولی باور نمی کنیم چون برامون شیرین نیست،ما می خوایم توی رویاهامون بمونیم و این داره به اونا آسیب میزنه.

ما می دونیم، من قرار نیست که بهتون یاد بدم،شما فقط نیاز دارین که بهتون یاد آوری بشه...
یادمون بیاد که همه چی همیشه شیرین نیست، ولی میشه کاری کرد که تلخم نباشه.

اونا گذشته از اصطلاح، "فرشته" نیستن،
("فرشته ها نمی تونن دوست داشته بشن")
پس باید کمکشون کنیم که "خوب" بمونن.

در آخر به هیچ عنوان نمی گم که این نوشته ها عالین، یا حتی خوبن. بلکه این "شمائید" که خوبش می کنید و "پسرا".

و بازم می گم من از شما خواهش می کنم که این داستانو بخونید،
نه به عنوان یه رابطه ی رمانتیک
نه یه فنفیک علمی تخیلیه باحال
و نه.....

به عنوان یه دلنوشته
نه مال من؛
مال ما
مال من، شما و پسرا.

نمی گم هر چی که توش گفته میشه درسته،چون یه سری جاهاش عقیدس،و من نمی خوام سر عقیده بجنگم.
پس بیایند این لطفو در حق من بکنید و به اصل چیزی که توی این دلنوشته ی داستان مانند هس توجه کنیم.

ممنون که وقت گذاشتین برای این پاورقیه حوصله سربر،

و این که من تلاش کردم که شعار ندم،
پس در حد یه شعار نگیرین و ازش راحت نگزرید.
و این شانسو به هممون بدین.

بازم ممنون.
-H










HeArtWhere stories live. Discover now