9| زین!!

132 27 7
                                    

زین،
همین کلمه کافی بود تا یه خروار خاطره به همراه حس پوچی بهم هجوم بیارند.

-طوری نیست.
طوری گفت که انگار من قبلش بهش گفته بودم که"نمی تونم".
البته اون از توی حالت صورتم چیزای بیش تری از یه "نمی تونم" رو خونده بود.

یه سکوت کر کننده کل اتاق را در بر گرفت و من سعی کردم خودم رو با همه ی اجزای این اتاق جدید سرگرم کنم چون هیچ ایده ای برای عوض کردن بحث نداشتم.

این اتاق بزرگ تر از اتاق قبلی بود ولی فضای خالی ی مفید کمتری داشت.
لااقل به نظر من، چون یه طرف اتاق با دستگاه هایی که نمی دونم چین و کارشون چیه کملا پر شده بود.
در واقع بعد از اون حمله ،بیمارستان هانا رو عوض کرده بودند.

_هری می خوای فیلم ببینیم.
اون بالاخره تونست بحثو عوض کنه و منم با سپاس گزاری سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم.
واقعن نمی دونستم در برابر خواسته ی زین باید چی بهش چی بگم.

-خوب،بیا فیلمِ.....
راستی فیلم برداری فیلمتون تموم شد؟

_آره.

_و کی اکران می شه؟

_نمی دونم،احتمالا دوهفته ی دیگه.

با این حرفم ابروهاش به هم گره خوردند و با صدای ارومی گفت:
-حیف که نمی تونم ببینمش.

-چرا؟
البته که من یه احمقم .نباید می پرسیدم.

-چون فکر نکنم تا اون موقع پیش هم باشیم.
و البته که اون با شاد کردن صداش و استفاده از فعلای بهتر می تونه حرفی از مرگ نزنه.

-خوب ولش کن بیا "تایتانیک"ببینیم.
اون درحالی که دستی که زیر چونش بود و سرشو نگه می داشت گفت.
و مشخصه که من دوست دارم با عوضی بودن حالشو بگیرم.

-نظرت درمورد "رومئو و ژولیت چیه"

-خوب اونم خوبه.
اون با سادگی و بی توجه به لحن شیطنت آمیزم جواب داد.

- دیگه چی؟؟هی دختر تو باید از خودت خجالت بکشی.
و سعی کردم لحنمو تا جای ممکن حق به جانب کنم.

-هی،من فقط از لئوناردو دیکابریو خوشم میاد همین!
و کسی که باید از خودش خجات بکشه توئی.تو خیلی منحرفی پسر.

جمله ی آخرو با صدای پایین تری گفت و این منو به خنده انداخت.اون در این مورد خجالتیه.

سرمو پایین انداختم و سعی کردم که لپ هام سرخ بشن.

-هی،تو داری چی کار می کنی؟
با حالت گنگی پرسید.

-خوب،دارم از خودم خجالت می کشم.

و البته که دوست دارم اون دختر کوچولو رو تا آخرین لحظه ی زندگیم بخندونم.

البته اون کوچولو نیس ولی به هر حال کوچولوئه.

بالاخره بعد از کلی جرو بحث یه فیلم خانوادگی انتخاب شد.
اصلا به فیلم دقت نمی کردم و صورت اون، در حالی که در توی قسمت های غمناک و طنز فیلم تغییر می کرد،توجهمو جلب میکرد
و خوب چند باری هم اون دستاشو روی صورتش گذاشت و سرخ شد که به خاطر صحنه های فیلم بود
و باعث شد منم از اون صحنه های ساده خجالت بکشم.

فیلم تموم شد و تنها چیزی که من فهمیدم این بود که اسم پسره "دن" یا شایدم یه چیزی توهمین مایه ها بود.

-خب، چه طور بود؟
من بدون اینکه نیاز باشه صورتمو برای نگاه کردن بهش تکون بدم،پرسیدم.

-خوب بود، ولی مطمئنم فیلم تو بهتره.
راستی فیلمش مثله این رمانرمانت

-اوه، نه راستش.حداقل نه در این حد.

-خوبهههه.
اون تقریبا بلند گفت.

-تو خیلی حسودی دختر.نترس من کاری خاصی نمی کنم.

" شاید بتونم فیلمو از اون کارگردان بگیرم."
زیر لب گفتم.

-چیزی گفتی هری؟

-نه ... راسش اره. خوب،من باید برم.
خودمم از این خدافظی ناگهانی تعجب کردم ولی خوب شاید اینجوری بهتر باشه که بهش فعلا چیزی نگم.

-کجا میری؟

- زود برمی گردم.

_باشه.

-هی هری،من تا اون موقع رومئو و ژولیتو می بینم.
اون ادامه داد در واقع توی راهرو بودم اینو داد زد.
و آره اون خیلی خوب میدونه چجوری متقابلا حرص منو در بیاره.
چون من واقعن می خواستم که قیافشو وقتی اون فیلم رمانتیکو می بینه ببینم و خوب اون اینو می دونه.

این دفعه یه خورده شهامت ازخودم نشون دادم و سوار آسانسور شدم و خوب خوشحالم که شهامت عزیز، منو ضایع نکرد و کسی اون تو نبود که بخواد منو بشناسه.

بعد از کلی گشتن بالاخره جایی رو که ماشینو پارک کرده بودمو پیدا کردم و سوار ماشین شدم و شماره ی کارگردانو گرفتم.
بعد از چند تا بوق بالاخره برداشت.

-سلام،استایلز هستم.امیدوارم که خوب باشین.
راسش می خوام فقلم کامل شده رو ببینم.

خیلی سریع گفتم چون می ترسیدم که جملات مودبانم به هم بریزه.
و البته که اون گامبولو باید تعجب کنه.

-خوب راستش نمی دونم الان میشه یا نه چون...

_اوه حیف شد.چون من میخواستم دیالوگ مورد علاقمو برای فنا توییت کنم.
قبل از اینکه جملشو کامل کنه،گفتم و البته که این نقطه ضعف همه ی اون لعنتیاس.

_اوه،خوب به مارسل می گم فیلمو بفرسته به آدرس آپارتمانتون.

_نه لازم نیست. فقط یه جارو مشخص کنید خودم میام می گیرم.

و البته که من مستحق تشویقم.
اون گامبولو همیشه می خواست که من فیلمشو تبلیغ کنم.
البته اگه برگشتن اون قهوه رو تی شرتمو در نظر نگیریم.

و البته که اون اس ام اس ثابت می کنه که اونا موقع تقسیم عقل داشت همو می ****دن.

........................................................................

پ.ن: راستش ویت ها خیلی خیلی کم بود ولی به هر حال آپ کردم.

HeArtWhere stories live. Discover now