***ادیت نشده
از نگاه بروکلین:خشک شده بودم،چشمام درشت شده بود همون طور که اب دهنمو به سختی قورت دادم
صاحب اون صدا شونه هامو محکم تر گرفت باعث شد از درد بلرزم.
"گفتم همین الان,"با یه لحن خشن ازم خواست.به نظر میرسید نمیتونم سرم رو دور حقیقت بچرخونم،ولی،هیچ کس داشت چیزی که اتفاق میوفتاد رو میدید تا وقتی که خودم فهمیدم,همه محو چراق های رقصانی که روی برج میدرخشیدند بودن که همراه با شب شدن شروع شده یودو من واقعا نمیتونستم سرزنششون کنم چون شب خیلی قشنگی بود.
من با عجله روی پاهام ایستادم و به شدت لب پایینمو گاز گرفتم وقتی که اون مرد مچ دستمو سفت گرفت و منو کشید انگشتاش داشتن گوشتمو سوراخ میکردن مطمئن بودم فردا حتما دستم کبود میشه.
روز اولم توی پاریس و حالا اون برام تبدیل به کابوس شده بود.اول،من تمام وسایلی که انتضار داشتم تو کیفم باشه رو از دست دادم و الان دارم توسط یه مردی که روپوش سیاه پوشیده و یه عینک سیاه گذاشته دزدیده میشم .ناگهان ما دور از چشم همه مردم بودیم.من پشت به یه دیوار بلند یه کوچه ی تاریک بودم.یه اه کوچیک کشیدم فقط برای این که پیش اون غریبه آروم تر باشم
"از من چی میخوای؟"شکسته شکسته گفتم"اگه پول میخوای من پولی ندارم قسم میخورم!"
اون مرد موهامو پشتگوشم انداخت
و باعث شد قلبم توی سینم شدید بتپه میتونستم صدای ضربان قلبمو تو گوشام بشنوم گونه هامو لمس کرد که باعث شد بلرزم
"اوه عزیزم" اون غریبه با یه صدای خفه زمزمه کرد
"این در مورد دادن چیزی به ما نیست ولی درمورد دادن وقتت و وفاداریت به ماست"
"م-ما!؟من زمزمه کردم و با احتیاط دور و بر نگاه کردم
"مَ.. مَنظورت از 'ما' چیه؟"
اون مرد عینکشو آروم پایین آورد و چشمای مشکیش که قبلا پشت اون عینک پنهان شده بود رو نشون داد.بعد رفت عقب و اون ژاکتش رو از سرش بیرون کشید. موهای مشکیش کاملا با چشماش مَچ بود.
"اسم من کایدنه "اون خودشو با یه صدای کلفت که کاملا به شخصیت و تیپش میخورد معرفی کرد
"کایدن مور،و برات یه ماموریت دارم "
"یه ماموریت؟"من گفتم،صدام کاملا پر از ترس بود
"یه ماموریت کاری"اون ادامه داد و یه دستشو به سمت رانم برد(:|)این باعث شد پیچ و تاب بخورم،که دلیل خندیدن اون به صورت سادم بود
"آم فهمیدم که پول کم داری؟ها؟"
بدنم دوباره عصبی شد و لرزید،پارانویای (یه نوع بیماری توهم)چند لحضه قبل واقعی بود،یکی داشت نگاهم میکرد.
"یِ-یِ یکم "با لکنت گفتم.
"آره ،یکم"با تمسخر پوزخند زد."من همچنین فهمیدم تو یه دختر جوون خیلی خوشگلی"
گونه هام قرمز پرنگ شد و چشمام به سمت پیاده روی سنگی کشیده شد . م-مَمنون؟ من زمزمه کردم در حالی که لب پایینمو اونقدر محکم گاز گرفتم
که طعم اهن خون رو میتونستم توی دهنم حس کنم.
کایدن لذت برد و لبشو خیس کرد و چشماش بدنمو از بالا تا پایین برانداز کرد که باعث شد از نراحتی پیچ و تاب بخورم
"من فک کنم تو دقیقا همونی هستیکه شرکت من میخواست"اون گفت در حالی که یه بسته که پودر سفیدی توش بود رو دراورد.نفسم برید و چشمام باز تر شد
ت-تو ازم میخوای دارو بفروشم؟!"من گفررفت آب دهنمو به زور قورت دادم وقتی انگشتاش از رویشلوار جینم توی باسنم فرومیداد،دقیقا همون موقع که با انگشتاش مچ دستمو آزار مخورد.کایدن خندید و نفس های داغش به پوست صورتم خورد
"اوه،عزیزم،کاری نکن که این بد به نظر بیازد "اون گفت و لبخند بزرگی زد"تو همه پولی که میخوای رو به دست میاری"
وَ -ولی... این غیرقانونیه! .من با یه لرزش تو صدام داد زدم . اگه من دستگیر بشم یا چیزای دیگه، چی میشه؟ پول توی زندان مفید نیست ،میدونی.
"تو یا دستگیر نمیشی یا با چیزی بدتر از زندان رفتن مواجه میشی"
اون زمزمع کرد همون طور که منو محکم به سمت دیوار هل نیست ,حالت خوبش تو یه دقیقه به بدترین شکل تبدیل شد.من حرفاشو سنجیدمو فهمیدم واقعا هیچ راهی برای دَر رفتن از این موقعیت نیست.من میتونستم بگم نه و درباره عواقب کارم از طرف کایدن ریسک کنم,میتونستم قبول کنم و ریسک زندان افتادن یا شاید بدترشو ،همون طور که کایدن گفت ،بکنم.
"چقدر؟"من یهو حرف زدم و به کایدنچشمک زدم و اون لبخند حیله گرانه ای به من زد
"بستگی داره که چقدر میفروشی. تو ۴۰ درصد درامدتو نگه میداری و ۲۰۰ یورو هر رفته میگیری."اون توضیح داد و شونه هاشو بالا انداخت
نکته اصلی اینه که تا میتونی باید بفروشی. ،بیشتر بفروشی،بیشتر هم پول میگیری ،اگه قبول کنی،من همین الان ۱۰۰ یورو بهت میدم.
یه آه کشیدم ،دورو بر کوچه تاریک نگاه کردم،این قطعا اون چیزی نبود کهمیخواستم از پاریس بگیرم و این فقط اولین روزم بود
" من چجوری انجامش بدم این، حتی چحوری میشه انجامش داد؟"
"دختر کوچولوی ساده،درست میگم؟"کایدن پرسید و با انگشت اشارش پوست گونمو لمس کرد،من آب دهنمو قورت دادم و باعث شدم که کایدن بخنده . "همه کاری که باید بکنی فروختنه.ما به مشتریات رسیدگی میکنیم.تو داروهارو میاری،و پولتو میگیری و میری.این آسونه"
خیلی خب.بعد یه درنگ کوتاه زمزمه کردم.
این کلمه باعث شد چشمای مشکیه کایدن از خوشحالی بدرخشه.
"خووبه"اون با یه پوزخند گفت."گوشیتو بده من".
"به من ۱۰۰ یورو رو بده".من تند گفتم و اون خندید
۱۰۰یو رو رو دراورد و داد بهم و دستشو باز گذاشت تا گوشیمو رو بگیره.
کیفمو از رو شونم برداشتم و پولو توی یه جای امن توی کیف پولم گذاشتم.بعد موبایلم رو درآوردم بهش دادم اون سریع شمارشو نوشت و به عنوان مخاطب ثبتش کرد ،به خودش زنگ زد ،پس حالا شماره ی منم داره ، گوشیرو به سمت من داد
"من بهت زنگ میزنم هر وقت که وقت دیدن اولین مشتریت بودو همه ی جزییات رو بهت میگم"
سرمو تکون دادمو گوشیمو ازش گرفتم بهش نگاهکردم داشت لبخند میزد
"به DP6خوش اومدی"گفت و پوزخند زد
"یا،فک کنم ما الان دیگه DP7 هستیم... ممنون ازت"
سرموتکون دادم و دیدم که کایدن داشت میرفت ولی روی پاشنه پاهاش ایستاد تا به سمتم برگرده "اسمت چیه؟".اون پرسید و یکی از ابروهاشو بالا برد.
ب-بروکلین ،با لکنت گفتم ،بروکلین رییز
قبل از این که برای اخرین بار سرشو تکون بده چشماش بدنمو اسکن کرد "میبینمت این دور و بر"اون با یه چشمک گفت به سمت خیابون رفت.
برای چند لحظه سر جام خشک شده بودم مغذم داشت این حقیقت که الان من دلال دارو هستمو آنالیز میکرد.من دارم یه کار غیرقانونی رو انجام میدم.
ولی قراره یه زندگی برای خودم درست کنم
آب دهنمو قورت دادمو از کوچه بیرون رفتم درحالی که لبم رو گاز میگرفتم.حس میکردم چشم همه رو منه،مثل این که همشون میدونن خودمو گرفتار چه چیزی کردم.
••
چند لحظه بعد من توی یه هتل به اسم اوپس(:/) داشتم اتاق میگرفتم
حداقل برای چند شب ،روی صندلی نشستم،همونطور کهمنتظر گرفتن کلید اتاقم بودم.
۱۰۰یوروم رو برای ۳ شب تو این هتل خرج کردم
ولی امیدوارم تو این ۳ روز بتونم پول بیشتری جمع کنم. هتلش خوب بود و خیلی به ۲ تا مترو نزدیک بود که میتونست منو مستقیم به سمت برج ایفل و حومه شهر ببره.
ناگهان کلیدام تو دستم بود به سمت آسانسور و طبقه ۲ رفتم کلید رو داخل قفل اتاق ۵۴ کردم هل دادمو درو باز کردم،وارد اون اتاق کوچیک شدمو دور بر رو نگاه کردم به هرحال چیز خاصی نداشت که بشه بهش نگاه کرد.
تقریبا ۱۰فیت دورتر از در یه تخت با ملافه های سفید و بالش بودو همچنین توی قسمتی که در بود یه در دیگه بود که به حموم و دستشویی راه داشت ،
کیفمو زمین انداختمو به سمت حموم رفتم .
گوشه ی اون حموم کوچیک یه توالت قرار داشت و در گوشه ی دیگه یه حوله آویزون بود و یه سینک دستشویی درست بغل توالت .همون طورکه از این اتاق کوچیک بیرون رفتم شونه هامو بالا انداختم و سریع به سمت تختم رفتم ملافه هارو کنار زدم و رو تخت دراز کشیدم ،به سقف نگاه کردم نمیتونستم باور کنم خودمو چند ساعت قبل تو چه دردسری انداختم.
همون طور که داشتم چشمامو میبستم,صدای ویبره ای که از کیفم میومد مزاحمم شد.کیفمو برداشتم و گوشیمو دراوردم ،اسم عمم روی صفحه موبایل بود.قبل از این که بخوام قطع کنم یا هر چیز دیگه ای یا حتی جواب ندم،گوشی روی پیام صوتی رفت،۶تا میسدکال از عمم و ۷ تا از عموم به جز ۲ تا پیام صوتی از هر کدومشون ،۲۶ تا پیام از عمم و ۱۵تا از عموم روی صفحه گوشیم نشون داده شد همشون رو رد کردم و گوشیمو روی میزکوچیک بغل تخت گذاشتم سرم رو روی بالشگذاشتم و یه نفس عمیق کشیدم"نیمه ی پر لیوانو ببین بروک"تو اون اتاق کم نور با خودم زمزمه کردم."تو توی پاریسی"
با این حرفچشمام آروم سنگین شدن ،خواب منو به رویایی برد که من به پاریس رفتم،عاشق شدم و زندگی میکنم.
اگه این به این اسونی بود.
••••••••••••••
خب از قسمت بعدی و بعد تر هری هم میاد کم کم❤
لطفا رای یا کامنت بزارید:[ ترجمه کار سختیه ،پس با نظر یا رای خودتون خوش حالم کنین=)❤مرسیی❤-فرناز❤+کاور جدید*-*
YOU ARE READING
Regrets (Persian Translation)
Fanfiction"مَن برای تو خوب نیستم" "تو برای من خیلی عالی هستی" " با من بودن میتونه تو رو بکشه" "ومن از هیچ چیزی پشیمان نمیشم"