ادیت نشده:)
با نور خیره کننده ای که از پنجره کوچیک کنار تخت هتل میومد بیدار شدم.
همراه یه آه،خودمو مجبور کردمکه از تخت پا شم دستامو کشیدمو چشمامو چرخوندم.
از تخت بیرون اومدمو به سمت اون حموم کوچیک رفتم،
درحال باز کردن دوش بودمو به دور برم نگاه کردم،ناراحتیم بیشتر شد،هیچ خمیردندانی نبود،ولی من یه بسته صابون و شامپو مسافرتی رو دیدم.
قبل از این که لباسامو دربیارمو وارد حموم بشم،دوش رو باز کردم، آب داغ به سرعت روی زمین میریخت،صدای آروم تلپ تلپ درست میکرد
گرمیه آب ماهیچه هامو آروم کرد و برای یه لحضه باعث شد ذهنم آروم بشه.
صابون کوچیک رو تو دستم گرفتم و تمام قسمت های بدنمو پاک کردم،همون طور که آرزو میکردم کاش میشد تمام خاطره های اتفاقات دیروز که شروع شد و تمام شد رو پاک کنم.
با وجود این وقتی از حموم بیرون اومدم کاملا تمام خاطره های روز قبلو یادم اومد.
لباسای دیروز رو جدا کردمو وقتی از حموم بیرون رفتم روی لبه ی تخت نشستم،گوشیم رو برداشتم،۲تا پیام از کایدن دیدم
-اولین فروش امروز.k
حدودای ساعت ۱:۰۰ به کوچه بیا. دیرنکن,تو باید برای دیدن بقیه اعضا بیای و اونارو به موقع به مشتری ها بدی(دارو منظورشه)k
به شدت آه کشیدمو یه ساعت نگاه کردم.ساعت 11و نیم بود. ۱ ساعت برای خارج شدنم و نیم ساعت هم برای رسوندن خودم به مترو و بعدشم کوچه.
من سریع موهامو پشت سرم با کشی که دور دستم بود بستم.
و صندل هایی که از ۲ سال پیش داشتمو پوشیدم.
**
وقتی به کوچه ررسیدم،جلوی کایدن بودم کسی که لبخند گرمی به من زد و منو به سمت عقب راهنمایی کرد.
۵مرد دیگر نشسته بودن،سر های همشون به سمت مسیر حرکت من چرخید وقتی کایدن گلوشو صاف کرد.
"این"کایدن با صدای خشنش شروع کرد,تن صداش سفت و سخت بود و دستش پشت قسمت کمی از کمرم بود.
"این بروکلین ریسه،اون قراره به مونرو بفروشه،اولین فروشش.
از روی خجالت لبخند زدم،دستمو یکم تکون دادم و موی پشت گوشمو به طرف صورتم کشیدم."سلام" من زمزمه کردم همون طور که همشون خندیدن و باعث شدن که از ترس بخوام خم بشم.
-"اون برای این کار اعتماد به نفس کافی نداره کایدن"یه مرد با موهای سیاهش حرف زد و سرش رو تکون میداد.
کایدن چشماشو چرخوند و به من نگاه کرد "حق با اونه.اگه این کارو میخوای باید اعتماد به نفس داشته باشی،تو سکسی هستی و بدن فوق العاده ای داری و یکم به خاطر اینا غرور داشته باش.
با یه آه،بهترین لبخند مصنوعیم رو زدم و موهام رو روی شونه هام ریختم."سلام ، من بروکلین هستم و شما؟"من پرسیدم و تا جایی که میتونستم تمام اعتماد به نفس خودمو جمع کرذم. اون مرد لبخند زد و سرش رو برای کایدن تکون داد"بهتر شد!"
اون تایید کرد و به من توجه کرد "و اسم من رایدن است"
من سرمو تکون دادمو به کایدن نگاه کردم،مطمئن نبودم که باید چی بگم یا بعدش چیکار کنم. اون خیلی زود به سمت بقیه از سمت چپ به راست رفت و هرکدوم رو معرفی کرد.بعد رایدن،ایوان بود و بعد رسید به دنیل ،بلیک و جردن که برادر کوچک تر کایدن بود.
یک مرتبه اون معرفی رو تموم کرد و به سمت من چرخید و ۲ تا شیشه قرص رو دراورد."لذت ببر.اسم مشتری آنتونی مونرو هست.هرکدوم از این شیشه ها ۵۰۰ تا قرص داره ،ببین همون طور که هر قرص حدودا ۵۰یوروئه پس باید ۵۰۰ یورو جمع کنی.
کایدن توضیح داد و من جعبه هارو بستم و سرم رو تکون دادم.
"اگه مونرو نتونه به تو قیمت لازم رو بده،معامله تمومه.تو نباید پول کمتر از قیمت اصلی بگیری.فهمیدی؟"
من دوباره سریع سرم رو تکون دادم وقتی که کایدن با چشماش به سرعت روی بدنم حرکت میکرد"ما لازمه که به تو یه لباس...جذابتر بدیم."اون زمزمه کرد و با حرکت دستش به من علامت داد."تو باید اونو کنار کافه همیشگی سنت دومینیکو ملاقات کنی."اون بعد از این که من راهی خیابون شدم گفت.
ناگهان کوچه غیر قابل دیدن بود،اطرافمو نگاه کردم و دنبال نشونه هایی خیابون میگشتم.آهی کشیدم وقتی هیچ چیز مفیدی بدست نیاوردم و من میدونستم که مشتری خیلی طولانی منتظرم نمیمونه اگه گم بشم
به سمت یه قریبه رفتم و روی شونه هاش زدم،سریع درباره آدرس اونکافه پرسیدم.
راهنمایی های قریبه رو تا کافه تقریبا بزرگ گوشه خیابون دنبال کردم،چشمام کمی میدرخشیدن همون طور که به کافه نگاه میکردم.حاضر بودم خودمو بکشم تا بتونم یه ناهار خوب تویاون کافه بخورم.اول نگران پول بدست اوردن باش، بروک،به خودم گقتم،یه نفس عمیق کشیدم همون طور که دزدکی راهمو اطرف کافه ادامه دادم.
به آرومی لب پایینمو بین دندونام فشار دادم,فضای کوچیککنار کافه رو نگاه کردم وقتی که یه سایه کمی اون طرف تر از خودم دیدم.همون طور که اون مرد چرخید تا باهامرو درو بشه,شکمم کمی پیچ و تاب خورد قبل از این که بسته دارو رو با تمام اعتماد بنفسی که داشتم از جیبم دربیارم
"۵۰۰یورو" سریع درخواست کردم و با دستم برای گرفتن پول اشاره کردم.
اون مرد لبخندی بهم زد و لبشو خیس کرد."میبینم که کایدن برای خودش یه دست آموز دیگه گرفته،هوم؟"
اون با یه صدای آروم گفت،باعث شد بلرزم قبل از اینکه با شدت سرمو تکون بدم.
"من فقط دارم این کارو برای زندگیم انجام میدم"گفتم و شونه هامو بالا انداختم."و من الان پول رو میخوام،لطفا،مونرو"
YOU ARE READING
Regrets (Persian Translation)
Fanfiction"مَن برای تو خوب نیستم" "تو برای من خیلی عالی هستی" " با من بودن میتونه تو رو بکشه" "ومن از هیچ چیزی پشیمان نمیشم"