4♧

164 11 5
                                    

نه. این غیرممکنه..باورم نمیشه..چیزی که میبینم به هیچ طریقی نمیتونم باور کنم..دردش به شکل مضخرفی زجر آوره..آخه چرا باید این اتفاق برای من بیفته؟من..منی که همه میشناسنم..چه اتفاقی میفته اگه فن ها بفهمن چه بلایی سرمن اومده؟
-ناایل..دیگه داری دیوونم میکنی.. این در لعنتی رو باز میکنی یا بشکنمش؟؟
هری مثل روانیا میکوبه به در دستشویی..جایی که نزدیک نیم ساعت توش وایسادم و سعی میکنم زخممو با یه چیزی بپوشونم..اینجا یکم از وسایل کمک های اولیه و اینا هست..فقط من نمیدونم باید چیکار کنم؟یعنی باید برم بیمارستان یا نه؟این زخم لعنتی حتما عفونت میکنه..باید یه واکسنی چیزی بزنم.واایی خداا این مطمئنا یه بلایی سرم میاره...
باصدای باز شدن در به خودم اومدم..من وحشت کردم..البته فعلا نه از اتفاقی که برام افتاده از قیافه های به شدت عصبانی ای که بهم زل زدن..کسی که درو شکسته یعنی بادیگاردم و هری..کسی که مثل قاتلا داره نگام میکنه..خوشبختانه اون هنوز زخم به فاک رفتمو ندیده..نمیدونم چرا زیاد خون ریزی نداره..ولی به شدت دردناکه..
*فلش بک
احساس میکنم یادم رفته چجوری نفس میکشن..گوشیم از دستم افتاد زیر صندلی...میدونم داره زنگ میخوره ولی من صداش رو نمیشنوم..صدای آزار دهنده ای گوشمو پر کرده که باورم نمیشه میشنومش..صدای زوزه گرگ..نه اون نمیتونه یه گرگ باشه..اینجا وسط شهره...خلوته ولی به هر حال خیلی با جنگل فاصله داره..و یه چیزه دیگه ای که درباره اون موجود وجود داره چشماشه...هیچ گرگی چشمای این رنگی نداره..داره؟چشماش مثل آتیش چشمامو میسوزونه..اون همون طور داره میاد جلوتر...و همین طور که نزدیک تر میشه کم کم میتونم تشخیص بدم که اون خیلی بزرگتر از یه گرگه..لباسم از عرق خیسه...انگار که از شک دراومده باشم..خم شدم و گوشیمو که داشت خودکشی میکرد برداشتم...اصن نمیدونم کی بود؟فقط دکمه سبزو لمس کردم و بعدش...از چیزی که دیدم خشکم زد..اوه..اون کجا رفت؟
*پایان فلش بک
رو مبل نشستم و به زمین نگاه میکنم...بازم صدقه سر شات هایی که باید بگیرم از مشت های هری که قرار بود بخورن زیر چشمم نجات پیدا کردم..اون جلوم روی یه صندلی نشسته و زل زده بهم..به بادیگاردم گفتم بره و هرچیزی باشه رو به هری میگم.ولی هنوز هیچی نگفتم..میدونم الآناست که حوصلش سر بره و ..
-ساااعت شیییشهه نااایل...-_-
اوه اون زیادی عصبانیه..درواقع الآن آروم شده..
-راستش جناب آقای هوران..بنده هری استایلز هستم و خب میدونی چیه؟دیشب که رفتم بخوابم تصورم این بودش که در این ساعت توی هواپیما تشریف دارم و دارم سعی میکنم روی صندلی های زیبا و فوق العاده ناراحت اونجا ادامه خواب نازنینمو برم..
اون همین طور که سعی میکنه آروم باشه این چیزا رو میگه...ولی من اصلا حواسم نیست...اون..اون علامت... چه معنی ای داشت؟
*فلش بک
میتونم بشنوم که هری داره پشت گوشی خودشو خفه میکنه..ولی من صدام در نمیاد..میتونم حسش کنم..اون هنوز اینجاست..من خیالاتی نشدم..اون هست و این که نمیتونم ببینمش بیشتر میترسونتم..اوه ...اون درست پشت در صندلی بغل رانندست..میتونم ناخوناش رو ببینم..دستش دست یه گرگ نیست..بیشتر شبیه...آره من یه دیوونم..اون انگشتای یه آدمه...چی؟اون داره چیکار میکنه؟ناخونش رو روی شیشه بخار گرفته میکشه ..صداش گوش خراشه ولی حداقل دیگه اون صدای قبلی نمیاد..
*پایان فلش بک
یه مارپیچ..اون روی شیشه یه مارپیچ کشید..منظورش چی بود؟؟
-نااایل..
این بار هری سرم داد میزنه...
- اون بیرون..تنها..چه غلطی میکردی...قسم میخورم که اگه همین الآن نگی خفت میکنم..نگران بعدشم نباش..دیه تو میدم بعدم خودم میرم جات میخونم..خیلی هم از تو جذاب تر خواهم بود..
-واقعا خیلی ممنون از این همه لطف..
-shut the f*ck up باشه؟
-چی؟0_0
-نه..فعلا نات شات د فاک آپ..°-°اول جواب منو میدی بعد میتونی اون کارو بکنی..کی رفتی؟چراااا رفتی؟که این مهم ترین مسئلست..چرا وقتی سیزده دفعه زنگ زدم جواب ندادی...و...اون موقع که جواب دادی کدوم گوری بودی که هیچی نگفتی...
-تموم شد؟
-گوش میکنم..-_-
-رفتم اما رو ببینم.
-کی رو؟
-اما..همون دختری که..
-خودم میدونم کدوم دخترو..باهوش باش و بفهم منظورم چیه؟
-بعله چشم..
-مگه اون کیه که دوباره رفتی ببینیش؟این موقع شب...تنها..لعنتی حتی به منم نگفتی...
همین طور نگاش کردم و هیچی نگفتم..
-چیه؟؟مصلمه که اگه میگفتی به هیچ وجه نمیذاشتم بری..
-خب..برای همینم این غلطو کردم..
اینبار من صدامو بالا بردم
-همش تقصیر توعه ..اگه دیروز میذاشتی برم..این اتفاق لعنتی نمیفتاد..میفهمی؟وقتی بهت گفتم میخوام برم دوباره ببینمش..یعنی یه چیزی هست..یعنی یه احساس لعنتی ای هست که وادارم میکنه دوباره برم اونجا..بهم نخند ولی رفیقت که خاک بر سرش کنن..عاشق شده..عاشق یه فن..همون فنی که بهش گفتن تا پنج روز مضخرف دیگه بیشتر زنده نمیمونه...
اشکام بدون کنترل از چشام میریزن و من واقعا هیچ ایده ای ندارم که من کی انقد احساساتی شدم..
-میفهمی هری..آره من لعنتی رفتم دوباره ببینمش چون دلم براش تنگ شده بود...ولی دلم احمق بود ..نباید به همین راحتی ول میداد..شاید اگه میدونست چه دردسری قراره براش اتفاق بیفته اینطوری احمقانه رفتار نمیکرد..

-هی...باشه...درسته من یکم زیادی عصبانی بودم..من فقط زیادی نگرانت شدم..میدونی میتونست چه اتفاقایی برات بیفته؟
-افتاد..
-چی؟!
لباسمو بالا زدم و اون باند هایی که به شکل ناشیانه ای روی پهلوی چپم چسبونده بودم و دید..
-ه..هیی..اون..اون دیگه چه کوفتیه؟
* فلش بک
صدای شکستن شیشه باعث شد منی که اون موقع تاحالا لال شده بودم..فریاد بزنم..دارم از ترس میمیرم..شاید تو ماشین موندن دیگه ایده ی...
فااک..اون..اون لعنتی در ماشین قشنگمو کند..صبر کن ببینم چی؟؟!!در..اون در ماشینو کند؟!!به همین راحتی؟فقط نفهمیدم چجوری در سمت خودمو باز کردم و پریدم بیرون..هیچ وقت فکر نمیکردم این آخرش باشه..یعنی من اینجا..توی خیابونای ونکوور..زیر بارون میمیرم؟اونم نه یه سکته قلبی..نه یه تصادف..حتی نه یه گلوله...باورم نمیشه قراره توسط چنگالای اون تیکه تیکه بشم؟ نمیدونم این انرژی رو از کجا آوردم..چجوری دارم انقدر تند میدوم؟پشت سرم و نگا کردم..اون..اون دنبالم نمیاد..واینسادم..پهلوم تیر میکشه..ولی همین طور میدوم..و..ولی هیکلی که جلوم ظاهر میشه وادارم میکنه وایسم..

✴I'm a Were WolfWhere stories live. Discover now