Niall's POV:
ساعت ۹ صبحه و من تو تختمم و اصلا دلم نمیخواد بیام ازش بیرون.ولی باید پاشم وسایلمو جمع کنم.هری صبح زود رفت دنبال یه خونه.خب اینطور ک پیداست من باید یه مدت اینجا بمونم تا زین بهم یه چیزایی رو یاد بده.
پاشدم رفتم جلوی ایینه وایسادم. میخوام سعی کنم تمرکز کنم شاید تونستم خودم بفهمم چجوری کنترل قدرتمو بگیرم دستم.روی چشمام تمرکز کردم.درست مثل دیشب اونا باید تغییر رنگ بدن.
هرچند من رنگ طبیعی چشمام رو خیلی بیشتر دوست دارم ولی طلایی هم بد رنگی نیست.بیشتر روی ایینه خم شدم و تصور کردم که صورتم مثل دیشب شده.
و خب صدای زنگ گوشیم باعث شد بفهمم کوچکترین تغییری نکردم :/
"اهمم..الو؟"
هری: "مگه تو دسشویی که میگی اهم؟"
"خب..تازه بیدار شدم."
"واقعا که من باید ساعت ۶ صبح پاشم برم برای اقا خونه پیدا کنم تو اسوده گرفتی خوابیدی؟"
"چیکار کنم خب؟"
"برو ساکتو ببند نیم ساعت دیگه میرسم.یه خونه دوبلکس برات خریدم وسط جنگل"
"وات د فاک برای دوروز رفتی خونه رو خریدی؟"
"خاک بر سرت عین خر پول داری..میخاستی رهنش کنم؟بعدشم معلوم نیست چه مدت مجبور میشیم بمونیم.الآنم قطع کن جریمم میکنن."
"یه لحظه.."
قطع کرد.-_-
میخواستم برم دستشویی که دوباره زنگ خورد.و این دفعه هری نبود.لیام بود.
"اهمم..چیز..الو؟"
"مگه تلفن ثابته که میگی الو؟"
"ای بابا..چی بگم پس؟چ ربطی داره اصن؟:/"
"فرق داره..ام..سلام."
رفتم تو دستشویی و نشستم.الآن لیام یک ساعت میخواد مکالمه کنه. من نمیتونستم صب کنم.
"نایل چیکار میکنی؟"
"ها؟ هیچی..چی میگفتی؟"
"فقط گفتم سلام:|"
"لیام تو دوست پسر داری؟"
"وات د هل؟!چی؟"
"اخه انگار شارژت مفتیه."
"مضخرف نگو.زنگ زدم ورودمو اعلام کنم."
"چی؟!"
"من الآن سوار هواپیما شدم و سه ساعت دیگه میرسم.امم..هری میتونه بیاد دنبالم؟"
"بهش میگم.ولی مگه خودت نمیتونی تاکسی بگیری؟"
"خب..من ک جاتونو بلد نیستم."
"خیلی خب"
"مرسی."
"حالا برو تا من به کارم برسم."
YOU ARE READING
✴I'm a Were Wolf
Werewolfهمه چیز از یه توییت شروع شد..و بعدش یه شب بارونی و یه زخم...