رستوران-حالت تهوع

2.6K 272 51
                                    

ما روی میزی نشستیم که با رو میزیه آنتیکه قرمزی و یک شاخه گل سرخ تزئین شده بود.
" تو راحتی آدلی؟!"
من از مادرم پرسیدم و اون با نگاهش من رو تحسین کرد.
" البته ایونجلین "
اون لبخند زد. لبخندی که کل صورت بشاشش رو پوشش میداد. گاهی اوقات خیلی دلم میخواد ازش بپرسم من رو برای چی به این دنیا اورده؟!
زن عمو همیشه بهم میگفت مادرت سنش بالا تر از اونی بود که بخواد تو رو به دنیا بیاره. اون سی و پنج سالش بوده که من رو باردار شده. و همینطور اون به خاطر مشکلات روحی که زمان جداییش از پدرم براش اتفاق افتاده خیلی پیر و شکسته شده.

" تو چی سفارش میدی آدلی؟!"
من از مادرم پرسیدم. من میخوام بهش حق انتخاب بدم که متوجه بشه نظراتش برای من اهميت داره.
" من دلم پاستا بلونز میخواد "
اون لبخند زد.
" اوم..به نظرم خوبه.منم همونو سفارش میدم"
از روی پیجر دکمه ی call رو سفارش دادم تا خدمه ی رستوران برای ثبت سفارش بیان.

ما سفارشامونو گفتیم و من یه گیلاس شراب قرمز و آدلی یه موهیتو سفارش داد.
" خوب عزیزم. چه خبر؟! "
من سرم رو تکون دادم و لبخند زدم.
" من خبر جالبی ندارم برای تعریف. فقط توی شرکت ' مالیک تیم' استخدام شدم. "
" تو به این نمیگی یه خبر خوب یا جالب؟"
اون ازم پرسید و خندید.
من لبخند زدم و به چشمهام حالت معصومی دادم.
" نه "
لبخندش کمرنگ شد.
" میدونم برات سخته که دوری از هری رو تحمل کنی.ولی تو نباید آیندتو تباه کنی برای گذشتت"
میدونی. من شانس بزرگی توی زندگیم آوردم که آدلی مادرم شده. من میتونم در همه ی موارد باهاش صحبت کنم.
" آدلی ما حتی بهم نزدیم. من نمیدونم چرا هری باهام به هم نمیزنه..اون ازم استفاده کرد و من بهش علاقه مند شدم...ولی اون حتی این رابطه رو تموم نمی کنه..البته الان ما دیگه با هم حرف نمیزنیم.اون با سینتیا رابطه داره..من بار ها دیدمشون"
میدونستم هر کلمش حصار مقاومتی که این چند وقت دور خودم کشیده بودم رو نابود میکنه.
اشک چشمهام رو در بر گرفت.
اون عشق منه. ولی بیاید صادق باشیم. حتی حاظر نشد بیاد تا رابطمونو رسماً تموم کنیم.
" تو قوی هستی...چرا باهاش حرف نمیزنی..؟! تو بهم کفتی بهت پیام داده."
" اره داده مامان. ولی فکر کنم بدونم چی بخواد بگه. همون روش قدیمی.. منو نگه میداره و پشت سرم با یه دختر دیگه سکس می کنه.. من نمیدونم چرا اینکارو می کنه..حداقل بزاره من ازش دست بکشم"
" اون مرد ایدعالی به نظر میرسید وقتی با من آشناش کردی.. اون چطور انقدر سریع تعغیر رویه داد!"
من خندیدم.
" اون دو قطبیه.. فکر کنم"
" خوش حالم که بلاخره دربارش باهام حرف زدی..تو به غیر از بیتلس با هیچ کس دربارهی رابطت با هری نمیگفتی...البته بعد از جداییتون"
من قلبم شکست وقتی دیدم حتی مادرمم مطمئنه که رابطه ی منو هری تمومه..البته خودمم باور دارم همینه..میدونی فقطدلم میخواد یکی بگه ' نه...تو باید صبر کنی..اون برمیگرده و برات توضیح میده'

غذامون رو روی میز گذاشتن.
من به غذام نگاه کردم که رنگ قرمز گوجه هاش خیلی زیباش کرده بود.
اما بوی اون حالم رو بد کرد. اون بوی بدی نداشت. برعکس خیلیم خوب بود. فقط نمیدونم چرا حالم بد شد. من حالت تهوع گرفتم. هر وقت درمورد هری فکر می کنم همچین حسی بهم دست میده.
من نمیفهممم..اون چرا نمیاد منو خلاص کنه. میدونی..گاهی اوقات برای دل کندن خیانت کردن کافی نیست.حتما باید غرورت خورد بشه و به زمین سرد کشیده بشی..من گرفتار همین شدم..اون نمیتونه با این روش عشق خودش رو ازم بگیره...قلبم همیشه پیش اون باقی میمونه.
" بخور ایوا...تو پنج دقیقس به بشقابت خیره شدی"
من چنگالمو با کراهت بردم سمت پاستام.اون رو توی ماکارونی های بلند و قرمز چرخوندم و پیچیدنشون به میله های لاغر و فلزی چنگالو نگاه کردم.
اولین چنگال که وارد دهنم شد حالت تهوم شدت کرفت. من دارم سعی می منم اینو بخورم که امشب رو به آدلی ظهر مار نکنم.
اما دومین چنگال حالمو بهم زد.
من جلوی دهنمو گرفتم و تا دستشویی تحمل کردم و بعد همون دو تا چنگال ماکارونی و هر چیز دیگه ای که از صبح خورده بودمو بالا آوردم.
وات د فاک...
من زود از دستشویی خارج شدم.
" ببخشید.. تو میتونی ادامه بدی به خوردن"
من به مادرم که مرتب با نگرانی ازم سوال میپرسید گفتم.
" حالم خوبه"
" به هر حال اگر تکرار بشه باید بری دکتر تا مطمئن شی زخم معده نداری"
منم امیدوارم آدلی...




خوب نظرتون راجب فف چیه؟!
میتونید حدس بزنید چی میشه؟!
به نظرتون چرا هری اینکارو میکنه؟!

سه تا سوال...بتزکونیینناااااا.
ووت ها..اقا جون من نامردی نکنید.

She Is Perfect [H.S]Where stories live. Discover now