من نفسم رو توی سینم حبس کردم. نه تنها به خاطر حرفایی که زدم و هری حتما اون ها رو شنیده...
من دارم میمیرم برای اون نگاه تیز و برنده. نگاهی که تا اعماق وجودم رو کنکاش می کنه و قلبم رو هزاران بار محکم تر به حرکت وا میداره. من به جعبه های کوچیک توی دستم نگاه کردم وقتی دیدم هری داشت به دستم نگاه می کرد.
اون حتما رد تیغ رو روی مچ دستم دیده یا داره منو به خاطر چیزی که تو دستمه قضاوت میکنه. من تلاش کردم و تلاش کردم که جیغ نکشم. فریاد نزنم و غش نکنم . من ازش عصبانی و متنفر بودم و همزمان عاشقش بودم.
من به لبهاش نگات کردم که انگار با لبهای من میلیون ها مایل فاصله داشت.
یا از خود بی خود نشم تا لبهای روشن و ورم کردش رو ببوسم. این یه تراژدیه که انگار پایانی نداره.
من بهش نگات کردم و اون به من نگاه کرد..
چشم هام مستقیما به چشم هاش زل میزد.. بی هدف... بی دلیل.
من به مرد خائن و دقل بازم نگاه می کردم.
من می لرزیدم... چون از قضاوت شدن میترسیدم.. چون از هریه عصبانی میترسیدم.
میترسم آدلی که احتمالا خوابه رو بیدار کنه یا بخواد جنگ و دعوا راه بندازه.
من بیشتر ترسیدم وقتی قدم های بلند هری جلو و جلوتر اومد و دقیقا رو به روی من ایستاد.
من هوای اطرافم رو گم کردم و فقط نگاهش کردم...
" این چیه؟ "
اون ازم پرسید.. صداش از عصبانیت لرزید.
قلبم درد گرفت مثل زمانی که اون رو با سینتیا روی تخت دیدم...
درد گرفت و مثل شعله های برافروخته ی اتیش زبانه کشید...
من دارم دیوونه میشم و در این شکی نیست. اون برگشته که قلب شکستمو ببینه... و من نمیدونم بهش چی بگم.. جوابشو چی بدم...
من نمی تونم و عملا نمی خوام بهش بگم که احتمالا من باردارم..
" جواب منو بده... "
اون فریاد زد و من داشتم زهره ترک میشدم بابت آدلی...
اون حتما اگر خواب بوده باشه تا الان بیدار شده. اما هیچ خبری نشد..
من نمیتونم حرفی بزنم.. چون من برای اینکه چی باید بگم اماده نیستم..
این خیلی سخت نیست که بفهمم اون از کلید یدکی که خود احمقم یه روزی بهش دادم استفاده کرده باشه تا بیاد داخل خونه...
من نفس کشیدم و چند قطره اشک دیدم رو تار کرد.
" داد ن.نزن.. مامانم.. "
هری دستشو کرد توی جیبش و من دیدم که قطعه های پلاستیکیه صمعک مامان توی دستشه.
اون خوابه و هیچ چیز نمیشنوه. حتی اگر من توسط هری به قتل برسم اون اینارو نمیشنوه.
وقتی اولین قطره ی اشک از چشمم روی پوست صورتم سر خورد چهره ی هری رو دیدم که نرم شد... سرم رو پایین انداختم و کیفم رو همونطور روی زمین رها کردم.
هری بدنش رو در نزدیک ترین حالته بدنم قرار داد. من هیچ دروغی به ذهنم نرسید..
نمیتونم بگم که این بیبی چک ها برای آدلیه.
نمیتونم بگم برای بیته.
نمیتونم بگم برای کیم یا رز یا هر فاکر دیگه ایه..
این فقط و فقط ماله منه.
من.
" تو چه غلطی کردی؟ "
هری گفت و با نوک انگشتای سردش چونمو بارا کشید.
من بهش نگاه نکردم و دارم میمیرم که اون سوال پرسیدن رو بس کنه..
" لعنتی. لعنتیییی. منه لعنتی فقط چند هفته ازت دور بودم و تو از یه مادر فاکره اسهول حامله شدی؟ "
اون سرم داد کشید.. خیلی بلند... و باعث شد ترک های قلبم فرو بریزن...
انگار زمان از حرکت ایستاد و هری دستشو بین موهای من فرو کرد و صورتش رو به صورتم چسبوند....
اون دندونهاشو بهم نشون داد.و عصبانیتش مثل یه بهمن عظیم سره من آوار شد.
" تو با کدوم مادر فاکری خوابیدی... ها؟؟؟ "
من از شدت ترس به خودم لرزیدم و نزدیک بود که خودمو خیس کنم...
من چیکار باید بکنم. ...
" اون تویی.... اون توی خائنی..... کسی کت من آخرین بار باهاش رابطته داشتم. ...."
من از بین دندونم هیس کشیدم و چند ثانیه ی بعد هریه بهت زده با دهان نیمه باز از من فاصله گرفت.
من تمام نفرتمو توی صورتم و لحنم آزاد کردم...
" اگر بفهمم که باردارم... من اون بچه رو میکشم... من بچت رو میکشم.. با اینکه تو برات مهم نیست...تو میتونی برگردی پیش عروسک جدیدت... "
من گفتم و لبم از شدت گریه به سمت بیرون خم شد...
وسایلم رو برداشتم و با بالا ترین سرعت ممکن وارد اتاقم شدم..
و هری برمیگرده خونش...
بی تفاوت و منزجر کننده..
این کاریه که هری شرروعش کرده و من تمومش میکنم.
این فقط برای اطمینانه ولی من میدونم که من واقعا با خودم یه بچه دارم. .
یه بچه ی واقعی.شرط رای 25 تا ووت
کامنت بزارید نظراتونو بگید... اصلا ارزششو داره ادامش بدم؟! 🤔
ŞİMDİ OKUDUĞUN
She Is Perfect [H.S]
Hayran Kurgu[Completed season 1 ] ( season 2 published ) Highest Ranking : " 1 in fanfiction" She's kind of a walking poem. She's this perfect beauty .but at the same time ,very deep, very smart. 🔞there are some mature content