دقیقا زمانی که نفس ایو به خاطر کلماتی که از دهن هری خارج شدن برید , باید اون اتفاق میوفتاد.
باید گوشیه مادر فاکرش توی جیب کت جینش ویبره میرفت و میشد سوهان روحش . در عرض همین چند ثانیه به قدری سردرگم شده بود که نمیدونست باید به تلفنش جواب بده یا باید بفهمه این حرف لعنتی که هری زد رو از کجاش درآورده!
هری با عصبانیت چشمهاشو چرخوند و موهاشو چنگ زد و مثل یه شیر عصبانی غرش کرد
" اون لعنتی رو جواب بده... "ایو بلاخره دست از زل زدن به هری با دهن نیمه باز برداشت و اب دهنشو قورت داد و سریع از آشپز خونه بیرون اومد . دستش رو توی جیبش کرد و بلاخره تونست اسم این مزاحم وقت نشناس رو روی اسکرین گوشیش ببینه.
" س. سلام آقای مالیک"
آدرنالین به طرز دیوانه کننده ای در رگهاش درجریان بودن و باعث میشدن صداش لرزش خفیفی داشته باشه.
" زین... ترجیح میدم... سلام ایو. حالت چطوره؟ "
صدای زین بشاش و پر انرژی بود طوری که ایو تا به حال نتونسته بود این حجم از خوشحالی رو در زین ببینه.ایو با دست دیگش موهاشو بهم ریخت و همینطور که بی هدف و مضطرب راه میرفت برگشت سمت آشپز خونه و کنار پیشخون ایستاد تا هری تو دیدش باشه.
" من خوبم . به هر حال... اتفاقی.. افتاده؟ "
چشمهاش حرکت کلافه ی پاهای هری روی زمین رو دنبال کردن و دست های بزرگش رو دیدن که چطور روی اپن ضرب گرفته بودن.به خاطر رضای فاک چرا زین باید الان زنگ بزنه...
" خوب. حقیقتش اینه که میخوام ازت دعوت کنم که در مراسم هرساله ی کمپانی شرکت کنی.. مایلم اونجا باشی ایو...در کنار ما"
لحن زین خیلی سریع به لحن قاطعی تغییر پیدا کرد. حتی ایو میتونست از پشت تلفن اخم ظریفش و چین های کوتاه و شکست های بی نظیر صورت مرد رو تجسم کنه که ازش یه اسطوره ی کامل ساخته بود.
" آه.. من.. من نمیدونم واقعا. این اصلا برای چی هست؟ "
ایو برای اینکه شکش رو برطرف کنه پرسید و دعا میکرد هیچ مناسبت خاصی در پیش نباشه.
قلب کوچیکش تند و تند به قفسه ی سینضض میکوبید...
" خوب. این.. این تولد منه. خوشحال میشم کنارم باشی.. میدونی.. تو مجبور نیستی بیای حالا که متوجه شدی."
ایو که به شانس خودش لعنت میفرستاد تمام احساساتش رو توی صداش پیاده کرد تا بگه" آه.. البته.. من.. من خوشحال میشم که توی مهمونیت شرکت کنم, فقط کافیه ادرس و تاریخ و ساعت دقیقش رو برام ارسال کنی. ممنون که بهم گفتی. "
ایو گفت و سعی کرد مثل آدم های متمدن و با شعور برخورد کنه.
زین خیلی اروم خندید و درجوابش گفت خوشحاله که ایو رو مشتاق میبینه و اطلاعاتی که خواسته بود رو تا ساعت نه براش میفرسته.
YOU ARE READING
She Is Perfect [H.S]
Fanfiction[Completed season 1 ] ( season 2 published ) Highest Ranking : " 1 in fanfiction" She's kind of a walking poem. She's this perfect beauty .but at the same time ,very deep, very smart. 🔞there are some mature content