اگر هر یک از شما معتقدید که خودخواهی پست ترین صفت انسان هاست باید بگم من برای شما افسوس میخورم. این رو به عنوان کسی که خیلی از سختی ها رو محتمل شده بهتون میگم.
من بعد از اینکه گریه کردم به خاطر حقیقت هولناکی که مثل سیلی بهم ضربه زد، راهی کافه مالبور شدم .
من با بیتلس در باره ی نتیجه ی آزمایشم حرف زدم و در آخر بعد از اینکه اون حرف های امیدوار کننده ای به من زد تلفن رو قطع کرد.
من بعد از اون با کیم حرف زدم. اهمییت نمیدم اگر خیلی از شما من رو به خاطر دوستیه با کیم سرزنش کنید و بهم پوزخند بزنید بابت اعتمادم که سریعا توسط کیم جلب شد.
به هر حال من وارد کافه مالبور شدم تا بتونم با کیم رو در رو صحبت کنم و بعد باهم به خرید بریم .
هوا بارونیو سرد بود و احساس اینکه من دیگه تنها نیستم و توی شکمم...زیر دلم یه جنین کوچیک و بی دفاع خوابیده عواطفم رو تحت تاثیر خودش قرار داده بود.
من صندلیه چوبیه کافه رو بیرون کشیدم. این صندلی متعلق به نزدیک ترین میز کافه به در ورودی بود.
فضای اونجا رو عطر بی نظیر عود " هفت شیر آفریقا" پر کرده بود. این همون عودی بود که آدلی کریسمس ها روشن می کرد و ما ازش لذت میبردیم. به عنوان کسی که چنین روز مبارکی رو تنها سپری کرد من از کریسمس همین امسال تصمیم گرفتم عود روشن نکنم. با اینکه آدلی میگه این خوش یمن و مبارکه اما من ترجیح میدم چیز های خوش یمن رو برای روز های خوب زندگیم کنار بزارم.
به غیر از عطر عود و چوب کف پوش اونجا، بی شک بوی قهوه واقعا واضح بود.به هر حال من از اینکه احساساتم رو با عوامل محیطی سرگم کنم لذت میبرم. من از اینکه مردم رو نگاه کنم و خوشحالی رو در اعماق وجودشون ببینم لذت میبرم. من از گوش کردن به صداهای اطرافم و به خصوص صدای طبیعت لذت میبرم. اینها حقیقتا ذات من هستن. اینکه با حواس ششگانم زندگی کنم. این تا حدودی کمکم می کنه تا از غم و اندوه دور بشم.
من قهوه سفارش دادم وقتی که پسر قد بلند و خوش چهره ای که تا حدودی مرموز به نظر میومد، با لبخند بی نظیرش ازم پرسید که قراره سفارش بدم یا منتظر کسی باشم.
من تقریبا خندیدم و توی دلم خطاب به پسره پرسیدم : منظورت اینه که واقعا منتظر چه کسی هستم؟ من منتظر اون پسرم..."
ولی اینا همش توی دلم بود پس ترجیح دادم به پسر بگم ..." منتظر کسی هستم ولی میخوام قهوه اسپرسو سفارش بدم.
من منتظر کیم بودم با اینکه اون کاملا به موقع رسید. راستش این من بودم که از خونه و حقایقش خیلی زود بیرون زدم.این خونه برام جهنمی بود که مطمعناٌ حتی با جهنم واقعی قابل قیاس نبود ... من نمیخوام توی خونه بمونم.به خودم نهیب زدم . و من حالا میتونم کیم رو ببینم که چطور مو های قهوه ایش رو کنار میزنه از زیر کلاه مشکیه کلاسیکش.
YOU ARE READING
She Is Perfect [H.S]
Fanfiction[Completed season 1 ] ( season 2 published ) Highest Ranking : " 1 in fanfiction" She's kind of a walking poem. She's this perfect beauty .but at the same time ,very deep, very smart. 🔞there are some mature content