او فوق‌العاده است ( پایان فصل اول )

2.1K 199 101
                                    

توضیحات آخر پارت حتما مطالعه بشن. با تشکّر

اوایل فکر میکردم این حس عذاب وجدان داره من رو ذره ذره در خودش هضم میکنه مِلح می‌کنه و کم کم کم من از جسم وجودیم خارج میشم و میمیرم.

ولی زمان که گذشت، شاید دو یا سه روز ... من به این نتیجه رسیدم که اصلا وجدانی ندارم که من رو به خاطر همه چیز عذاب بده.

این مثل این میمونه که تو هر روز کنج دیوار زانوی غم بغل بگیری و مویه و زاری راه بندازی و دلتنگ و چشم انتظار گمشده باشی که اصلا وجود نداره تا بلاخره سر برسه و این حس زنده به گور شدن رو در تو درمان کنه.

این همونقدر بی منطقه که صادر نکردن گواهینامه و شناسنامه واسه زنای عرب از جهل و بی شعوری اعراب نشعت گرفته.

این همونقدر بی منطقه که سربازای همجنس باز رو توی جنگ جهانی اول اعدام میکردن .

نمیدونستم باید دقیقا چیکار کنم وقتی فهمیدم بچه ی ما مرده.
نمیدونستم چیکار کنم وقتی که فهمیدم آدلی مادر اونجلین یک هفته بعد از اینکه ایو رو ترک کردم از دنیا رفته.

ولی خوب میدونستم که وقتی فهمیدم ایو خودکشی کرده باید چیکار کنم.

سرزنش کردن خودم بهترین راه برای تسکین روحم بود ولی مطمئنم نه تنها من بلکه هیچ کس دیگه ای نمیتونه روح دختر بیست و دو ساله ای رو تسکین کنه که جنین سه چهار ماهش رو از دست داده و دو ماه و سه روز توی کما بوده.

من متعجب شدم وقتی ایو گفت از دست دادن خون و برخورد نه چندان جزیی سرش با لبه ی سرامیکی وان باعث شد به کما بره و ما بچمون رو از دست بدیم.

خیلی زود متوجه شدم که هیچوقت نمیتونم خودم رو ببخشم که فکر میکردم اون تمام این مدت زندگیشو از سر گرفته بود و نهایت خوشی رو در کنار دوست پسر جدیدش داشته. ولی نه تنها این بلکه هیچ دلیل هر چند منطقیه دیگه ای نمیتونه حس مالکیت من رو از اون از بین ببره یا حتی کم بکنه.

یه جایی توی اعماق وجودم درد میکرد و میسوخت وقتی به جای خالیه بچه ای فکر میکردم که میتونست زندگی رو برام تغییر بده و باور کنید برام فرقی نداشت که چه تغییری . من فقط میخوام خودمو ازین گند و کثافت بکشم بیرون.

" دیر هست ایو ولی مطمئن باش وقت ما برای زندگی تموم نشده تا اینکه اعتراف کنم بی نهایت دوست دارم"

وقتش بود جایی غرورم رو و گذشته ی ناخوشایندی که آیندمو به گند میکشید کنار بزارم و اجازه بدم زندگی راه روشن و درست رو به من نشون بده.

باید میزاشتم که درختی که ریشه های نفرت و خاطرات تلخ و دروغ رو توی وجودم گسترده بود کم کم خشک بشه و بلاخره به وجود حقیقیم برسم.

She Is Perfect [H.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt