part2

7.9K 606 5
                                    

اسماتmrsecret.
(پارت دوم)
یکی از دخترا از جلومون رد شدو خودشو زد به پاهام ..نایلم براش یه چشمک زد..
خودمو جموجور کردم...عوضش نایل داشت ازپشت دیدش میزد...
-پسر عجب تیکه ایه..مثل اینکه واس اینجام نیس تابحال ندیدمش..
داشت حرف میزد که یهو قیافش رفت تو هم و خم شد رو دستش..
-چت شد؟؟
-هیچی..فکرکنم زیادی خوردم..
-اخرش با همینا خودکشی میکنی روانی...
-دوروز دنیاس بابا...من برم دستشویی الان بر میگردم..
شیشه ویسکی رو داد بغلم و بلندشد که بره و بهم لبخند زد و گفت
-از خودت پذیرایی کن...
پوزخند زدم و یه لیوان دیگه ریختم و اطراف و دید زدم..امشب خیلیا جدید بودن...هه ..حتی پیرمردا هم داشتن دختربلند میکردن...
رومبل لم دادمو ادمارو نگاه میکردم و تو خودم بودم ...سعی میکردم کاری رو بکنم ک همیشه میکردم...چشمامو ببندم و تو این همه سرو صدا به مردم گوش بدم...دیدن با شنیدنشون خیلی فرق میکرد...چند دیقه ای میشد که رفته بودم تو خلسه که از سمت میزای بیلیارد صدای یه دسته جمعی که اونجا بودن بلند شد..چه خبر بود اونجا؟؟چشمامو باز کردم و سرمو چرخوندم طرفشون..قبلا اینقدر طرفدار بیلیارد نداشتیم..حداقل نه تا وقتی که من نبودم.. اینقدر ادم اونجا جمع نمیشد..تقریبا بهتر از همه بیلیارد بازی میکردم.. و بقیه روم شرط بندی میکردن..منم یه سودی میبردم..
جمعیت از دور یه میز کنار رفتن و یه نفر از وسطشون اومد بیرون ...همه داشتن براش دست میزدن واونم سرش پایین بود و داشت میخندید و به سمت میزا میرفت .... موهای بلندش و بادستش بهم ریخت و سرش و بلند کرد و موهاشو داد بالا.. یه شیشه از زین پشت بار گرفتو اومد سمت ما..
این دیگه کی بود..حتما از این ادماای جدیده که از بقیه شهرا اومدن..
تیپ جالبی داشت..موهای بلند و بهم ریخته..یه پیرهن گشادگل گلی که یقش تا نافش باز بود..یه شلوار جین مشکی که سر زانو هاشم پاره بود با بوتای نقره ای..!..حالا نمیشد بوت یه رنگ دیگه بپوشه؟
اومدو رو مبل روبروی من که فاصلش ازم زیاد بود نشست و بادنی که مسئول فروش این بارو خونه های شهرک و اینا بود مشغول حرف زدن شد..
نمیدونم چی تو رفتارش بود که دلم میخواست نگاهش کنم..یجورایی حرکاتش با بقیه مردم فرق میکرد..خیلی اروم و ریلکس بود..با طرز لباس پوشدنش نشون میداد که از حرف مردم نمیترسه..درست برعکس من
مردم اینجا واسه هرچیزی حرف درمیارنو و شلوغش میکنن..و خب من از درگیر شدن بااین موضوع خوشم نمیومد و این کسی که روبروم نشسته بود داشت عکسشو بهم ثابت میکرد..
طرز حرف زدنش.. حرکات دستاش وطرز حرکت چهرش برای حرف زدن...فرق داشت...
..دستاشو تو هوا تکون میداد و هر چند لحظه دور لبش میکشید..
چیزی از اطراف نمیشنیدم...یه خلسه که تموم حواس و وجودم شده بود چشم و این بشرو و دید میزد..
اجزای صورتش...کاملا بی نقص..ولی
لباش چه خوشرنگه
ااااه من چمه..سرمو یه تکون دادم شاید از این فکرای درهم دربیام..تو این ویسکیه چ کوفتی بود...
-دیدیش؟؟
متوجه نایل که برگشته بود نشده بودم..
-ها؟
-میگم دیدیش؟
-کیو؟
-صاحب جدید بارو..
چشمام زد بیرون ..
-اینه؟؟؟
-اره دیگه
-این ک همسن منه ..
-خب باشه..خرمایه ست بابا..یه خونه بزرگم بالا شهرک خریده..رو اون تپه مثل این که قراره اینجا موندگارباشه...دخترا هم از الان دارن تمرین ساک زدن میکنن...
خندیدو به مبل تکیه داد..
به حرفای نایل گوش میدادم وبه روبروم زل زده بودم..داشت حرف میزد و و و رو مبل خودشو ولو کرده بود...چشمام دستاشو که تو هوا حرکت میداد و دنبال میکرد..چندتایی انگشتر انداخته بود و رو دستش تتو داشت..از یقه بازش معلوم بود که رو تنشم هست..لعنتی چه هات...
نایل یکی زد پس کلم که به خودم اومدم..
-باتواما..
#MAT

mr.secretWhere stories live. Discover now